مجله کودک 290 صفحه 15

*چقدر شما زیاد چوب دارید ، چقدر زیاد با چوب کار می کنید . من فرزند دریا ورودخانه و جنگلم . از بچگی به جنگل علاقه داشتم . جنگل در خون مناست . درختان خشک نقاشی های من در درون من سبز می شوند . من فرزند هرازم . فرزند صفای رود هراز ، عاشق رودخانه بودم ، رودخانه خانه دوم من بود و دایم درآن آبتنی می کردم . هراز گل شدن وصاف شدن را به من آموخت . * گویا خیلی وقت سات که در رودخانه هنر غرق شده اید . هنر وسعت دریا را دارد . دریایی که در آن غرق نشوی دریا نیست . زیاد با چوب کار می کنم و با چوب چیزهای زیادی می سازم اما بیشترین علاقه ام به نقاشی و خطاطی است . * نوشته اید شصت سال با قلم ، دقیقا از چه زمانی خطاطی را شروع کردید . یک روز که از بستر رودخانه به خانه برمی گشتم دیدم که چند تا از اقواممان بهخانه ما آمده اند و خط می نویسند . در حال مسابقه دادن با هم بودند . هنرمند بودند و خط خوبی داشتند . من آن موقع شش هفت ساله بودم و هنوز مدرسه نمی رفتم . صدای جیرجیر قلم آنها رعشه ای در جان من انداخت . آن صدا مانند برقی مرا گرفت . ازآنها خواستم تا به من هم اجازه بدهند تاخط بنویسم و در مسابقه شان شرکت کنم . به سرمشق شان نگاه کردم و نوشتم و خیلی هم خوب نوشتم و کارم به آنجا رسید که در 8 سالگی شده بودم تابلوساز شهرمان ، صدای جیرجیر قلم مرا اسیر خودش کرد و تا به امروز این اسارت شیرین ادامه دارد . قلم نی عصای دستم شد و تا الآن هم همراهم است . *درآمدتان خوب است؟ من هیچوقت بدنبال پول ندویده ام و هیچ چیز را برای پول نمی سازم . چیزی را برای بازار خلق نمی کنم وباغبان میوه های سایه رس کنج و رنجم وگنجم . * پس چه طوری زندگی می کنید؟ . . . اما برای اول بار در 9 سالگی با برادرم اسفندیار که ایشان 12 ساله بود در تعطیلات تابستانی زیر دست استاد محمد مهدی جهت ساختن سنگ فرش شهرداری مشغول کارگری با روزی 3 قران می شوم . ده دقیقه اول یک روز بر من می گذرد ، کار خشک آن هم تحت فرمان بودن ، داشت کلافه ام می کرد . از استاد که فقط ایشان ساعت داشت ساعت پرسیدم که با تندی گفت کارت را بکن . سنگهای ریز ومخصوص سنگ فرش را در پیت حلبی بنزین نزد استاد محمد مهدی که بردم باز هم ساعت سؤال می کنم که پرخاش گونهمی گویدچرا اینقدر ساعت سؤال می کنی بچه؟ کار بی لذت داشت خفه ام می کرد که این دفعه در نهایت عصبانیت دست در جیب می کندو 3 قران در کف دستم می گذارد ومی گوید تا مرا امروز سکته نیاوردی مزد تا غروبت را بگیر وبرو! اعصاب استاد به حدی خراب شده بود که کلاه شاپوی قهوه ای رنگش را سرش افتاده بود ، ولی به هر مختلف آب های اقیانوس ها پیدا شده اند . اندام آنتن مانند خاصی در آنگلر فیش ها وجود دارد که در انواع مختلف آنها ، شکل آن فرق می کند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 290صفحه 15