مجله کودک 290 صفحه 27

توی دست ها و پاها و بدنش ، من آدمک شدم و آرام آرام راه افتادم به طرف کلبه ی گلی ام . در کلبه را باز کردم و رفتم توی آن . توی کلبه خالی بود خالی خالی . فقط صداهی عجیب و غریبی تویآن می پیچید . شبیه صای باد ، از کلبه بیرون آمدم ورفتم کنار کلبه . تشنه ام شده بود با دستهای گلی ام زمین را کندم . یک چاله ی بزرگ درست کردم . بعد یک چاه ساختم وآب از توی چاه جوشید وبالا آمد ، دستهایم را توی آب شستم و دست هایم رفتند توی آب و جای خالی آنها روی بازوهای گلی ام ماند . خواستم دوباره دو تا دست گلی برای خودم بسازم . نشد . نمی توانستم سردم شده بود با سرعت دور کلبه دویدم ، من تنهای تنها بودم . هیچکس آنجا نبود من توی آدمک گیر کرده بودم ودیگر نمی توانستم از توی دل آن بیرون بیایم . حمله کردم به کلبه ی گلی وبا کله زدم به در کلبه . درکلبه ترک برداشت و بک تکه از کله ی گلی ام شکست و افتادم زمین . هنوز سردم بود . انگار زخمی شده بودم . دل خیلی چیزها می خواست . بلند شدم . سرم را به طرف آسمان شاید گلی بلند کردم و فریاد زدم . باعصبانیت فریاد زدم . آسمان جوابم را داد . رعد و برق زد . بعد قطره های درشت باران ریختند روی کله ام وهمه چیز کم کم آب شد ومن با آب رفتم طرف چاه و صدایی شنیدم که می گفت : "قصه ات را از اول بگو ." آب را ریختم روی خاک و آنرا به هم زدم ، گل شد . . یعنی اداره ی امور به وسیله مردم به صورتی که آنها دردولت وحاکمیت سهم داشته باشند . دادن رای یکی از نشانه های حکومت دموکراسی به حساب می آید .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 290صفحه 27