
لطیفه
معلم به شاگردش گفت : "احمد تو با جوراب جمله بساز" احمد گفت : "از سقف خانه ی ما بد جور آب می اید ."!
**
معلم به شاگردش گفت : "رضا تو با لوبیا جمله بساز" ، رضا گفت : "کوچولو بیا پیش من!"
محمد کافی از شیراز
لطیفه
روزی کسی به دکتر می رود و می گوید : "آقای دکتر بهدادم برسید ، از صبح تا حالا کمرم راست نمی شه" .
دکتر با تعجب به او می گوید : "آخه دکمه ی شلوارت رو به پیرهنت بسته ای"!
چیستان
از یک دختری می پرسند : "نامت چیست؟ می گوید : "دوسال و شش ماه" نام او چیست؟
جواب : سیما
آن چیست که هم رادیو و دویا وجاده دارند؟ جواب : موج
علی کربلایی میرزایی کلاس چهارم دبستان از کرج
دستفروش محله ی ما
چند روزی بود که از پشت پنجره او را می دیدم پسرکی بود همسن و سال خود من ، او همراه پدر پیرش یخ در بهشت می فروخت . لیوان های یخ در بهشت اودر این گرمای تابستان ، خیلی ها را وسوسه می کرد . آنقدر وسوسه انگیز بود که مرا هم وسوسه کرد . با وجود سفارش های زیاد مادرم که نبایداز دستفروش ها خوراکی بخرم . شکمم چیز دیگری می گفت : تا این که در نبرد میان عقل و شکم ، سرانجام شکم برنده شد . لباس پوشیدم و با دمپایی توی کوچه دویدم .کمی نزدیکتر که رفتم ، صدای داد و بیداد زنی به گوشم رسید . مادر حسن ، پسر همسایه بود که داشت با دستفروش دعوا می کرد . نزدیکتر رفتم و شنیدم : "آخه این انصافه که برای اینکه پول در بیارین ، بچه های مردم رو مریض می کنین . این دیگه چه جور کاسبیه ، به خدا که از صد تا دزدی هم بدتره ، می دونین الآن پسرم زیر سرم توی بیمارستانه . دکتر می گفت به خاطر آب آلوده ی توی لیوان یخ در بهشتی یه که بهش دادین . آخه بی انصافا . . . ."
پاهایم از رفتن باز ماندند . اینجا بود که عقلم به شکم فرمان برگشت داد . خدا را شکر که بالاخره عقلم پیروز شد .
مرتضی شادمانی از کرمان
علیرضا داودآبادی کلاس پنجم از داودآباد مریم داودآبادی فراهانی کلاس پنجم از داودآباد مبین سرمد سعیدی 6 ساله از تهران ساناز قزاقی 9 ساله از کرج زهرا داودآبادی کلاس سوم از داودآباد
مسواک زدن سطح داخی دندان ها نیز اهمیت دارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 290صفحه 40