مجله کودک 291 صفحه 8

قصه های من و پدر بزرگ افشین علاء نماز سریع قسمت دوم خیلی سعی می کردم که در حال نماز ، حواسم جمع باشد و به چیزی فکر نکنم ، این چیزی بود که بارها از عمه زهرا شنیده بودم ودلم می خواست به آن عمل کنم . ولی خوب ، گاهی حواس آدم پرت می شود . یک بار از پدر بزرگ پرسیده بودم که چه کار کنم تا موقع نماز ، حواسم جای دیگری نباشد ، پدر بزرگ هم گفته بود : "به معنی آیه هایی که می خوانی فکر کن . به معنی جمله هایی که در رکوع وسجود می گویی فکر کن . موقع تشهد و سلام هم به معنی حرف هایی که می زنی ، فکر کن . . ." و من رفته بودم سراغ کتاب نمازم و بارها ترجمه ی نماز را خوانده بودم و تقریبا همه اش را یاد گرفته بودم . از آن روز ، حسّ بهتری در نماز داشتم . حالا دیگر معنی حرف هایم را با خدا می فهمیدم . حتی موقع قنوت ، بعضی وقت ها گریه ام می گرفت . چون خوب می دانستم دارم چه چیزی را از چه کسی می خواهم . ولی خوب ، نماز پدر بزرگ چیز دیگری بود . آقاجون ، تمام نماز را با آهنگی ملایم و دلنشین زمزمه می کرد ، گاهی در بین آیه هایی که می خواند . سکوت می کرد و من از پشت سر می دیدم که شانه هایش می لرزید . سجده های آقا جون هم طولانی بود ودر سجده ی آخر ، دعاهای زیادی می خواند . گاهی هم که سر از سجده برمی داشت . من می دیدم که اشک تمام صورتش را خیس کرده بود . حالا هم که در صف نماز جماعت بودم ، بااین که پدر بزرگ را نمی دیدم . از شنیدن صدایش لذت می بردم وسعی می کردم به معنی جمله های نماز فکر کنم . برخلاف همیشه ، حمد و سوره ی آقاجون ، خیلی زودتر از نمازهای خانه اش تمام شد و همه ی ما به رکوع رفتیم . در رکوع ، خواستم به آرامی "سبحان ربّی العظیم و بحمده" را چند بار بخوانم تا رکوع آقاجون تمام بشود . اما باز هم درکمال تعجب ، رکوع آقا جون با همان یک جمله تمام شد و ما به سجده رفتیم . سجده و باقی نماز هم با همان سرعتی که هیچ وقت در نماز پدر بزرگ ندیده بودم . تمام شد . سلام آخر نماز را که گفتیم ، با تعجب به عمه زهرا نگاه کردم . عمه زهرا هم که داشت ذکر دمای صحرا در شب به میزان زیادی کم می شود مثلا صحرای "گبی" در مرکز آسیا در حالی که روز دمایی حدود 50 درجه سانتی گراد را تحمل می کند ، در شب دمای آن به منهای 40 درجه سانتی گراد می رسد . در این اختلاف شدید دمایی ، تنها معدودی جاندار می توانند زندگی کنند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 291صفحه 8