مجله کودک 291 صفحه 9

بعد از نمازش را می گفت ، نگاهم کرد و لبخند زد . من که واقعاً برایم سئوال به وجود آمده بود ، صبر نکردم ذکرش تمام بشود و گفتم : "عمه زهرا ؟ چرا نماز آقاجون این قدر زود تمام شد ؟" عمه زهرا چشمهایش را بست و سری تکان داد . یعنی این که باید کمی صبر می کردم تا ذکرش تمام بشود ، بعد ، سرش را نزدیک گوش هایم آورد وآرام گفت : "به این خانم پیری که در کار ما نشسته ، نگاه کن . ببین حالش خوب نیست . پاهایش هم درد می کند ." زیر چشمی ، طوری که آن خانم پیر متوجه نشود ، نگاهی به او انداختم .اما معنی حرف عمه زهرا را نفهمیدم . پیری و مریضی این خانم چه ربطی به سئوال من داشت ؟ عمه زهرا که متوجه حالت من شده بود باز هم لبخند زد و ادامه داد : "یک امام جماعت ، باید مراعات ، حال همه ی نمازگزاران را بکند . شاید این خانم یا خیلی های دیگر نتوانند زیاد سر پا بایستند . شاید سوره های بلند ، یا رکوع و سجده های طولانی ، مردم را خسته بکند ." کمی فکر کردم و پرسیدم : "خوب ، هر کی خسته است یا حال ندارد ، می تواند به مسجد نیاید . پدر بزرگ که نباید به خاطر حال مردم ، نماز خودش را کوتاه و خلاصه کند !" عمه زهرا گفت : "اتفاقا همه باید به مسجد بیایند ، مسجد خانه ی ، خداست و نماز در آن ، از همه نمازها بهتر است پدر بزرگ ، عمری است که مردم را تشویق کرده به مسجد بیایند . ببین چه جمعیتی جمع شده اند ؟ کسی که با این همه آدم سر و کار دارد ، باید مراعات حالهمه شان را بکند ." گفتم : "ولی این طوری مردم نماز های تنهایی آقاجون را نمی بینند . حیف آن همه قشنگی نماز آقاجون که مردم نمی بینند ." عمه زهرا گفت : "خدا که می بیند ! این را بدان که تمام کارهای آقاجون برای خداست مهم ، خداست که باید بداند ." دلم می خواست بیشتر حرف می زدیم . اما وقت نماز دوم رسیده بود و باید قامت می بستیم . در بیابان ها ، تعداد زیادی از پستانداران کوچک مانند انواع موش و مارمولک های صحرایی زندگی می کنند . آنها توانسته اند ، خود را با شرایط بیابن تطبیق دهند . اختلاف شدید دما ، کمبود رطوبت و طوفان شن از مهمترین چیزهایی است که این جانداران شرایط خود را باآنها تطبیق داده اند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 291صفحه 9