مجله کودک 292 صفحه 10

ماه و مهتاب محمدرضایوسفی مهتاب دختری بودکه سرش از همه ی دخترها بزرگتر بود ، به همین دلیل بچه ها به او مهتاب دوکله می گفتند . مهتاب نمی دانست چکار کند تا یکی از کله هایش را ، آن اضافی را قایم کند تا بچه های کوچه او را اذیت نکنندو هر روز عصر که نسیم خنک توی کوچه می آمد ، مهتاب هم از خانه بیرون می آمد ، یک بسته پفک می خرید و به طرف خانه ی فرناز می رفت . کنار پنجره ی آنها می نشست و مرتب می گفت : "فرناز ! فرناز ! فرناز ! . . ." خورشید آسمان از آن همه حوصله که مهتاب داشت خسته می شد و غروب می کرد؛ اما باز مهتاب می گفت : "فرناز ! فرناز ! فرناز ! . . ." تنها دوست و رفیق مهتاب ، فرناز بود پنجره باز شد ، مادر فرناز سرش را بیرون آورد و گفت : "مهتاب ! فرناز عروس شد و به خانه ی بختش رفت ." یک دفعه از آن طرف پنجره فرناز سرش را بیرون آورد و گفت : "نه ، مهتاب ، من عروسی نمی کنم ، الآن می آیم بازی !" بیماری های وراثتی گروه دیگری از بیماری ها هستند که توسط پدر و مادر به فرزندان آنها انتقال داده می شود . این انتقال از راه ژن ها انجام می شود . بیماری های ژنتیکی یا وراثتی از همان ابتدای تولد ، یا کمی بعد از آن اثرات خود را نشان می دهد . نوعی کم خونی که در آن سلول گلبول

مجلات دوست کودکانمجله کودک 292صفحه 10