ماه و مهتاب
محمدرضایوسفی
مهتاب دختری بودکه سرش از همه ی دخترها بزرگتر بود ، به همین دلیل بچه ها به او مهتاب دوکله می گفتند .
مهتاب نمی دانست چکار کند تا یکی از کله هایش را ، آن اضافی را قایم کند تا بچه های کوچه او را اذیت نکنندو
هر روز عصر که نسیم خنک توی کوچه می آمد ، مهتاب هم از خانه بیرون می آمد ، یک بسته پفک می خرید و به طرف خانه ی فرناز می رفت . کنار پنجره ی آنها می نشست و مرتب می گفت : "فرناز ! فرناز ! فرناز ! . . ."
خورشید آسمان از آن همه حوصله که مهتاب داشت خسته می شد و غروب می کرد؛ اما باز مهتاب می گفت : "فرناز ! فرناز ! فرناز ! . . ."
تنها دوست و رفیق مهتاب ، فرناز بود
پنجره باز شد ، مادر فرناز سرش را بیرون آورد و گفت : "مهتاب ! فرناز عروس شد و به خانه ی بختش رفت ."
یک دفعه از آن طرف پنجره فرناز سرش را بیرون آورد و گفت : "نه ، مهتاب ، من عروسی نمی کنم ، الآن می آیم بازی !"
بیماری های وراثتی گروه دیگری از بیماری ها هستند که توسط پدر و مادر به فرزندان آنها انتقال داده می شود . این انتقال از راه ژن ها انجام می شود . بیماری های ژنتیکی یا وراثتی از همان ابتدای تولد ، یا کمی بعد از آن اثرات خود را نشان می دهد . نوعی کم خونی که در آن سلول گلبول
مجلات دوست کودکانمجله کودک 292صفحه 10