مجله کودک 292 صفحه 35

شب روز سوم کارگران نقاش در غروب ، درکنار یک استخر قدیمی ، در یک باغ قدیمی ، پس از نقاشی اتاقهای باغ قلم موها را می شستند . از قلم موها لکه های رنگ آبی به آب استخر قدیمی ریخت . شب آمده بود . کارگران نقاش از باغ قدیمی رفتند . ماهیان در کف استخر قدیمی خواب بودند؛ فقط یک ماهی از ماهیان جدا شده بود و در سطح آب مانده بود .ماهی در سطح آب به رنگ آبی آغشته شده بود ، شب بود ، ماهی رنگ آبی را بر تنش نمی دید . صبح روز چهارم صبح که ماهیان از خواب بیدار شدند و به سطح آب استخر قدیمی آمدند ، یک ماهی را با رنگ آبی در کنار خود دیدند ، تعجب کردند و سپس از ماهی آبی ترسیدند ، پس ، از کنار ماهی آبی دور شدند ، ماهی آبی تنها مانده بود . ماهیان زبان ماهی آبی را نمی دانستند ماهی آبی به تفاوت خودبا دیگر ماهیان پی برد؛ پس با غرور ماهیان را نگاه می کرد . ماهیان به دور ماهی آبی حلقه زدند . ماهی آبی به ماهیان وعده ی دیدار دریاهای دور ، دریاهای گرم ، دریاهایسرد ، وعده ی سفر با کشتی هایی که به همه ی جهان سفر می کنند و وعده ی سفر به آسمانهای آبی را داد ، اما ماهیان به وعده های ماهی آبی گوش ندادند و یک صدا گفتند استخر قدیمی خانه ی همیشگی ماست ما از این خانه جدا نمی شویم؛ اگر از این خانه رها شویم خواهیم مرد ماهی آبی ماهیان را تهدید کرد اگر از او جدا شوند ، آنها را در رنگ آبی غرق خواهد کرد . ماهیان یک صدا گفتند تا لباس آبی را رها نکنی نمی توانی در جمع ما حاضر شوی وباید استخر قدیمی راترک کنی . ماهیان به زیر آب رفتند . ماهی آبی پس از لحظه ای ، در خس و خاشاک کف استخر قدیمی تنهای تنها پناه گرفت . ماهی آبی زبان ماهی سفید را نمی دانست . . . . تا اینجای قصه به صبح روز چهارم ورنگ های سفید ، سبز و آبی رسیدیم .هنوز چند شب و صبح ورنگ های دیگر باقی مانده است تا به صبح روز هفتم برسیم .و ماجرای قصه را می توانید درکتاب به طور کامل دنبال کنید واز خواندن آن لذت ببرید . برخی داروها به شکل پماد یا کرم از راه پوست جذب بدن می شوند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 292صفحه 35