صدای قارقار کلاغی از دور دست به گوش می رسید . من وعمه زهرا هر دویک گوشه ای برای خودمان نشسته بودیم و فکر می کردیم . عمه زهرا خیلی گرفته و ناراحت بود . اما راستش من هم بیشتر کنجکاو بودم تا بدانم آن خط هی قرمز روی پشت پدربزرگ ، به خاطر چه بود ، بالاخره هم طاقت نیاوردم و سکوت را شکستم و گفتم:
"عمه زهرا ؟"
- جانم ؟
- قلب آقا جون درد می کنه ؟
- آره عزیزم . سال هایست که آقاجون ناراحتی قلبی داره . اما بعد از فوت خانوم جان حالش بدتر شده .
- خطرناکه ؟
- نه عزیزم . نگران نباش ، با کمی مراقبت خوب می شه
- عمه زهرا ؟
- جانم ؟
- ناراحتی قلبی روی پوست هم اثر میذاره ؟
- چه سوالاتی می کنی ؟
- حالا میذاره یا نه ؟
- نمی دونم .من که دکتر نیستم ، اصلا چرا اینو می پرسی ؟
- آخه؛ اون خط های قرمز روی پشت آقاجون !
- خط های قرمز ؟ کدوم خط ها ؟
- همونایی که جاش رو پشت آقا جون معلوم بود همونایی که برجسته ودرهم و برهم بود .
- آهان ! اونا رومیگی ؟
و بعد آهی کشید وگفت: "آخی . . . . الهی بمیرم برای دردهات آقاجون !"
من دیگر فهمیده بودم که آن خط ها ، داستان عجیبی دارد .
ادامه دارد
در بعضی از نقاط ، کودکان درکنار آموزش ، مهارت هایی را هم فرا می گیرند .قایقرانی شکار و ماهیگیری از جمله ی این مهارت ها هستند که جنبه آموزشی دارند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 294صفحه 9