مجله کودک 294 صفحه 39

لطیفه از پدری پرسیدند: شما چند فرزند دارید ؟ پدر جواب داد: دقیقا نمی دانم که یک فرزند پنج ساله دارم یا پنج فرزند یک ساله ! ** اولی: من همیشه معتقد هستم که نظم بهترین چیز است مثلا امکان ندارد که منجای دو تا کتاب را با هم عوص کنم . دومی: خیلی عالی است ! حالا چندکتاب داری ؟ اولی: دوتا ! ** حسن: این راست است که میگویند بعضی از مردم می توانند از روی کتاب آینده را پیشگویی کنند ؟ علی: بله درست است . حسن: چه طور ؟ علی: برای این که هر وقت مادرم یکی از کتابهای درسی مرا باز می کند واز من سوال می پرسد می تواند بگوید که آخر سال چه بلایی به سرم می آید ! ** معلم: بگوکه آب چه جور مایعی است ؟ شاگرد: آب مایعی بی رنگ است که وقتی بچه ها دست و صورتشان رادر آن میشویند به رنگ سیاه درمی آید ! ** معلم: آیا می دانی چرا آب در هنگام جوش آمدن صدا می کند ؟ شاگرد: چون میکروب هایی که در آب زندگی می کنند درهنگام جوشیدن می سوزند ، گریه می کنند و صدا تولید می کنند ! ** روزی مردی مگسی را گرفت . بعد دست خود را باز کرد و گفت: بپر ! مگس پرید مرد دوباره مگس را گرفت و یک بالش را کند وگفت: بپر ! مگس کمی پرید مرد او را گرفت و بال دیگرش را هم کند وگفت: بپر ! مگس دیگر نپرید . مرد گفت: پس نتیجه می گیریم که اگر مگسی را گرفتید ودوبال اورا کندید کر می شود ! فاطمه ثالثی/9ساله/ازشیراز روزگار ، بهترین آینه است درخانواده ای یک پسر 8 ساله با پدر و مادرش زندگی می کرد قرار شد پدربزرگ هم مدتی با آنها زندگی کند ، یک روز سرمیز غذا پدر بزرگ ظرف غذایش روی زمین افتاد . و غذایش ریخت و ظرف شکست . پدر بزرگ ناراحتشد و عذرخواهی کرد و پاسخی نشنید و با دلی شکسته از سر میز بلند شد از فردای آن روز پدر بزگر با آنه غذا نمی خورد و

مجلات دوست کودکانمجله کودک 294صفحه 39