
چشم هایی که کور شدند
مجید ملامحمدی
مأمورها خانه ی اما عسگری (ع) را محاصره کردند . اسم فرمانده شان « رشیق » بود . رشیق با عصبانیت پا به حیاط گذاشت . بعد با چند مامور از پله های سردابّ خانه پایین رفت . او آمده بود مهدی (ع) را دستگیر کند .
کنار درِ سرداب دو مأمور ، ایستاده بودند .
رشیق پرسید :« هیس ، دارد صدایش می آید . »
رشیق از پشت در به صدا گوش کرد . مهدی (ع) دشت قرآن می خواند . رشیق عصبانی شد . سر آن ها داد زد . آن ها از آنجا دور شدند . رشیق به مأمورهای قوی هیکل خود گفت :« خودش است . این صدای مهدی است . وقتی اشاره کردم دستگیرش کنید . نترسید ،او یک کودک است . »
تقریبا همزمان با رشد ریشه اولیه ، ساقه ی اولیه هم رو به بالا رشد می کند . به این ساقه ، « ساقه چه » گفته می شود .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 298صفحه 10