
قصه های من و پدر بزرگ
دخترا جواهرن !
افشین علاء
وقتی که از مسجد برگشتم ، سری به اتاق پدر بزرگ زدم . آقا جون دراز کشیده بود وزیر چشمی نگاهم می کرد . معلوم بود از این که مرا توی چادر می دید ، خیلی خوشش آمده بود . وقتی هم که چادرم را برداشتم و آن را تا می کردم . پدر بزرگ با لذت به من نگاه می کرد . از این که آقاجون را از خودم راضی می دیدم . خوشحال بودم . اما باز هم نتوانستم سوال هایی را که داشتم فراموش کنم . رفتم کنارش وگفتم : "شما نخوابیدین ؟"
پدر بزرگ به آرامی گفت : "نه ، آخه نگران گلم بودم ."
خندیدم و گفتم : "گلتون هیچ طوریش نشد . سریع رفتم و آمدم . راستی آقا جون ، آدم وقتی چادر سر شد ، احساس امنیت می کنه ." پدر بزرگ که از حرف من خوشحال شده بود با خنده پرسید : "اینو به خاطردل من می گی ؟"
گفتم : "نه به خدا ، من خودم چادرو خیلی دوست دارم . ولی خیلی وقت ها هم دلم می خواد با لباس های قشنگ برم بیرون ."
پدر بزرگ گفت : "خوب برو ، مگه کسی گفته لباس قشنگ پوشیدن بده ؟"
گفتم : "آخه دخترا که نباید بی حجاب برن بیرون"
پدر بزرگ گفت : "مگه لباس قشنگ ، نمی تونه بلند و پوشیده باشه ؟"
گفتم : "چرا ، ولی بعضی از لباس های خیلی قشنگ ، بلند و پوشیده نیست ."
پدر بزرگ گفت : "خوب اونهارو برای خانم ها بپوشین . بلندهارو برای جایی که آقایون هم هستن ." کمی فکر کردم وگفتم : "من و مامانم همین کارو می کنیم . ولی طفلکی عمه زهرا همیشه باید با چادر بره بیرون ."
پدر بزرگ گفت : "عمه زهرات مجبور نیست . اختیار همه ی ما دست اونه ، تو فکر می کنی عمه زهرا به خاطر من چادر سرش می کنه ؟"
چیزی نگفتم . چون واقعا فکر می کردم عمه زهرا به خاطر آقا جون ، همیشه چادر سرش می کنه .
پدر بزرگ ادامه داد : "زهرا خودش چادرو انتخاب کرده . من هیچ وقت ازاون یا از تونمی خوام اون چیزی روکه من میگم بپوشین . فقط میگم همیشه پوشیده باشین . حالا یا
"تابش" یکی دیگر از راههایی است که به وسیله ی آن گرما منتقل می شود . تست شدن نان در فر برقی به وسیله تابش حرارت انجام می شود .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 300صفحه 8