مجله کودک 301 صفحه 33

یک شیشه گلاب کامرا کاظم زاده بی بی خانم پیراهن آبی گلدارش را پوشید ، چارقدش را عوض کرد وکفشهای تازه اش را از توی گنجه درآورد و گذاشت جلو در اتاق ، آقا مهدی گوشه ای نشسته بود وبرای خودش شکلک در می آورد .بی بی خانم در حالی که به طرف صندوقچه ی گوشه ی اتاق می رفت پرسید : "دَرسَت را روان کردی ننه ؟" آقا مهدی که سعی می کرد نوک زبان خودش را ببیند سری تکان داد وتودماغی گفت : "آهان" بی بی خانم در صندوقچه را باز کرده و دنبال چیزی می گشت . آقا مهدی خندید و گفت : "چقدر سخته !" بی بی خانم بی آنکه او را نگاه کند گفت : "معلومه ننه ، درس خواندن هم مثل هر کار دیگری سختی و آسانی داره" آقاا مهدی دوباره خندید و گفت : "درس را که نمی گویم بی بی ، دیدن زبانم را می گویم ." بی بی خانم سرش را آرام از پشت صندوقچه بلند کرد وبا لبخند آقا مهدی رانگاه کرد . توی دستش یک شیشه گلاب بود . آهسته در صندوقچه را بست . چوب پنبه ی در شیشه را برداشت . بوی گلاب در اتاق پخش شد .آقا مهدی هم آن را حس کرد . بی بی خانم صلوات فرستاد . بی بی خانم شیشه را بویید . مقداری گلاب "جرانیمو" یکی از قهرمانان سرخپوستان است . او رهبر قبیله "آپاچی" بود که نبردهای زیادی با سواره نظام ارتش آمریکا کرد . عاقبت جرانیمو دستگیر شد و به فلورایدا تبعید شد .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 301صفحه 33