مجله کودک 303 صفحه 17

صورت امام حسن(ع) سرخ شد ، پیرمرد با خودش گفت : "چقدر آدم صبوری است . من هر چه حرف زشت زدم چیزی نگفت . با من دعوا هم نکرد !" اما امام حسن مهربان تر از گل نگاهش کرد وگفت : "ای پیرمرد فکر می کنم که در شهر ما غریب هستی . درمورد من هم برای تو اشتباهی پیش آمده . من درباره ی تو گذشت می کنم . اگر چیزی هم بخواهی به تو تقدیم می کنم ." دهان پیرمرد از تعجب باز ماند . امام حسن(ع) جلوتر رفت وگفت : "اگر راه درست بخواهی نشانت می دهم . اگر گرسنه باشی سیرت می کنم اگر لباس نداشته باشی ، به تو لباس می دهم ، اگر نیازمند باشی تو را بی نیاز می کنم اگر جایی نداری ، بیا به خانه ی ما ." پیرمرد از خجالت زیاد ، شرمنده شد . امام حین(ع) ادامه داد : "به خانه ی ما بیا تا از تو پذیرایی کنم . تو تا هر وقت که در مدینه هستی ، مهمان من هستی ." پیرمرد نمی توانست جواب بدهد . او حالا خوب می دانست که در مورد امام اشتباه کرده است . امام حسن (ع) دست او را گرفت . بعد هر دو راه افتادند زبان پیرمرد کم کم به حرف آمد اومی خواست از امام عذرخواهی کند . "دوست " سالروز ولادت با سعادت کریم اهل بیت ، حضرت امام حسن(ع) را تبریک وتهنیت عرض می نماید . 1- لوله ی استوانه ای حاوی گازهایی مانند هلیوم و نئون 2- محفظه ای که در آن اتم گازها برانگیخته وتحریک می شوند تا بتانند نور تولید کنند . 3- پرتو لیزر حاصل از برانگیختگی گاز از این قسمت خارج می شود .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 303صفحه 17