مجله کودک 304 صفحه 9

بیشتراست ، سرم گیج رفت . بی اختیار پرسیدم : " این همه ثروت ؟ پس چرا آقا جون ، زیاد تحویلش نگرفت ؟ باور کن عمه زهرا ، رفتار آقاچون با اون مرد فقیر خیلی بهتر از رفتارش با اون آقا هه بود !" عمه زهرا لبخندی زد وگفت : "علت داره عزیزم ! آقا جون نمی خواد کسی فکر کنه بخاطر مال و ثروت زیاد ، می تونه عزیزتر باشه ،مالی که اون آقا داده ، به جیب آقا جون نمی ره . بلکه حسابش با خدا تصفیه می شه . پس اون آقا نمی تونه هیچ منّتی بر آقاجون داشته باشه . اگه آقا جون هم قبول می کنه که خمس مال اونو بگیره ، داره در حقش لطف می کنه !" فهمیدن این حرفها کمی سخت بود . اما بیشتر که فکر کردم ، یواش یواش چیزهای تازه ای فهمیم ، عمه زهار ادامه داد : "ببین عزیز دلم ! اگه یه روحانی ، در برخورد با ثروتمندا احترام بیشتری از دیگران قایل بشه ، مردم فقیر سرخودره می شن . ثروتمندا هم فکر می کنند که منتّی به سر اونا دارن و کم کم توقعات اضافی پیدا می کنن . امام خمینی همیشه می گفت که این انقلاب ، متعلق به پابرهنه هاست . اونا بودن که توی خیابونا ریختن و جلوی توپ و تانک ومسلسل ، سینه سپر کردن و انقلاب و پیروز کردن . اونا بودن که بعد از انقلاب هم ، بچه هاشونو به جبهه فرستادن تا با دشمن متجاوز بجنگن و شهید بشن ." حرفهای عمه زهرا به اینجا که رسید ، چشمم افتاد به قاب عکس عموی شهیدم ، با این که بارها این عکس را دیده بودم و به عمو محسن که در جبهه شهید شده بود فکر کرده بودم ، اما حالا حسّ دیگری داشتم باز هم به آقا جون فکر کردم و احساس کردم دارم بیشتر می شناسمش ، پدر بزرگ توی این شهر برای همه عزیز بود شاید علمش ، تقوایش وحتی ثروتش از همه بیشتر بود اما ترجیح داده بود ساده و فقیرانه زندگی کند . هم زخم شکنجه ی ساواک را بر پشتش داشت و هم داغ شهادت بهترین فرزندش رادر دل ، درست مثل خیلی از مردم عادی کوچه و بازار . درحالی که می توانست مثل یک ارباب ، مثل یک حاکم ، یا حداقل مثل آن آقای پولدار شهرمان ، زندگی پر زرق وبرق و پر افاده ای داشته باشد . ولی زندگی ساده و با صفا در آن خا نه کوچک قدیمی را انتخاب کرده بود . خانه ای که در آن ، با یک مرد فقیر و گرسنه مثل میهمان عزیز ومحترمی رفتار می شد . قصه های شفاهی وسینه به سینه نوع دیگری از ادبیات قصه وداستان هستند . این قصه ها در طول سال های دور از قصه گویی به قصه گوی دیگر منتقل شده است . قصه های "شهرزاد" یا "هزار و یکشب" نمونه ای از داستان های شفاهی است . شهرزاد قصه گو قرار بود هر شب کشته شود اما با نقل یک قصه ی دیگر ، مرگ خود را به تأخیر می انداخت . شب بعد او قصه ی دیگری را شروع می کرد و به این ترتیب همسرش از مرگ او منصرف شد .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 304صفحه 9