
قسمت سوم
تابستان خود را این گونه گذراندم
امیر محمد لاجورد
حالا دیگر حوصله ام سر نمی رفت ، دوست خوبی پیدا کرده بودم که در همسایگی مامان بزرگم بود ، یعنی در اصل ، خاله اش همسایه مامان بزرگم بود . . .
و از قرار معلوم هروقت که ریحانه به خانه خاله اش می آمده ، خیلی هوای مامان بزرگ مرا داشته ، دائم به او سر می زده و کمکش . . .
می کرده است ، به هر حال ، حالا دیگر حوصله ام سر نمی رفت . گاهی ریحانه می آمد پیش ما و گاهی هم من می رفتم پیش او ، خیلی با هم تعریف می کردیم . دختر خوب و خوش صحبتی بود .
ریحانه : "من می گم بیا یه کاری کنیم ، من یه دفتر دارم که هم دفتر خاطراته و هم مدیم دوستام توش یادگاری می نویسن ، یه لحظه صبر کن تابیارمش . . .
. .اینه ها ، بیا تو هم برام یه یادگاری بنویس ، بعدش هم بیا خاطرات امروزمون ر بنویسیم ، من تا دیروز رو نوشتم . . ."
فاطمه : "اِ اِ ، اون چی بود ؟ اون صفحه که رد کردی ، بیارش . . . اینو می گم ، اینا چیه ؟ چرا همش خط خطیه ؟ معنی داره ؟مثلا یه جور خطه ؟" ریحانه : "این صفحه رو دادم به ماما ن بزرگت تا برام یادگاری بنویسه ، هرچی که هی می گفت سواد نداره و نمی تونه چیزی بنویسه اما من قبول نکردم و گفتم حتما باید یه یادگاری برام بنویسی ، ولی خوب نگاه کن ، قشنگه ، مگه نه ؟ آها ، بذار یه صفحه دیگه رو هم بهت . . . .
نشون بدم . . اینه ها ، اگه دوست داری برات بخونمش ، درباره مادر بزرگته ، خاطرات دو ماه قبله ، اولای تابستون که چند روزی اومده بودم اینچا . . ."
ادبیات حماسی و پهلوانی نوع دیگری از ادبیات است . شرح قصه های پهلوانی وحماسی به صورت شعر یا داستان در این نوع ادبیات قرار دارد . شاهنامه ی فردوسی نمونه ای کامل از ادبیات حماسی وپهلوانی است .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 304صفحه 10