مجله کودک 304 صفحه 34

وقتی که با دقت به خانه های روستا نگاه می کردم ، به نظرم رسید که خانه ها کش می آیند؛ جمع می شوند و می لرزند . فکر کردم از بس که بازی کرده ام و این طرف و آن طرف دویده ام ، سرم درد گرفته . به پای کوه که رسیدیم ، عده ای از دامداران روستایمان را دیدم که نزدیک گلّه ی گوسفندشان جمع شده بودند و با هم صحبت می کردند . قدمهایم را تند کردم ، به پدرم رسیدم و از او پرسیدم : "راستی پدر امروز چه خبر است ؟" پدرم جواب داد : "قرار است که فردا صبح مأموران سازمان ترویج کشاورزی به روستای ما بیایند و به دامها رسیدگی کنند ." وقتی این حرف را شنیدم خیلی خوشحال شدم وگفتم : "چه خوب !" پدرم تعجب کرد و پرسید : "برای چه این حرف را می زنی ؟" جواب دادم : "راستش به نظرم می رسد که برفی سرحال نیست ." می خواستم بگویم حال خودم هم خوب نیست؛ اما یکی ازدامداران به طرفمان آمد و با پدرم شروع کرد به سلام و علیک و احوالپرسی ، من هم به سراغ برفی رفتم . ماهی ها به جای شش ، آبشش دارند . در آبشش ، اکسیژن اینگونه به دبن ماهی می رسد که آب اکسیژن دار از لابلای تیغه های آبشش عبور می کند و توسط آبشش ، اکسیژن حل شده درآب جذب بدن ماهی می شود .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 304صفحه 34