
تازه کار پیرمرد کشاورز تمام شده بود که خرس آمد .
خسته نباشی پیرمرد ! می خواهی کمکت کنم ؟
- نه . شخم زدن که تمام شد . حالا زمین باید چند روزی همین طور بماند و آفتاب بخورد . بعد که وقت بذر پاشی رسید ، بیا و کمک کن .
- باشد پیرمرد . پس من رفتم .
چند روز بعد ، پیرمرد برای پاشیدن بذر رفت . اما هرچه نشست خبری از خرس نشد . کشاورز پیر خوشحال شد . فکر کرد خرس موضوع را فراموش کرده است . بلند شد و تنهایی مشغول پاشیدن بذر شد .
او تا غروب کار کرد . همه ی زمین را بذر پاشید . بعد روی بذرها را با خاک پوشاند تا پرنده ها آنها را نخورند . داشت آماده می شد برود ، که سر و کله ی خرس پیدا شد .
- آهای پیرمرد : خسته نباشی ! می خواهی کمکت کنم ؟
- نه آقا خرسه بذر پاشی که تمام شد . اما فردا باید زمین آبیاری بشود .بعد هم هر چند روز یک بار ، باید به زمین آب داد . چون اگر به بذرها آب کافی نرسد ، سبز نمی شوند .
- باشد آقا کشاورز . فردا می آیم کمکت . . .
فردا صبح زود ، کشاورز پیر آمد سر زمین . اما باز هر چه نشست از خرس خبری نشد .
پیرمرد دید دیر می شود . بلند شد و خودش تنها ، مشغول آبیاری زمین شد . . .
قسمتی از قصه ی کتاب را که از روی افسانه ای قدیمی بازنوشته شده است را خواندید . ادامه ی قصه را می توانید در کتاب که به بهای 200 تومان چاپ و منتشر شده ، دنبال کنید و بخوانید
در استرالیا نوعی شترمرغ زندگی می کند که « اِمو » نام دارد . « اِمو » تا 2 متر بلندی دارد . تخم این نوع شتر مرغ سبز رنگ است .
شترمرغ استرالیایی ماده
شترمرغ استرالیایی نر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 309صفحه 35