
قصه های پیامبران (حضرت ادریس- قسمت دوم)
مجید ملامحمدی
حیله ی زن پادشاه
پادشاه در قصر خود آرام و قرار نداشت . او کلاغ سیاه و دست آموز خود را در بغل گرفته بود و با او حرف می زد .
- ای پرنده ی زیبا ، امروز مردی گستاخ در سرزمین پهناور ما به من جواب « نه » داد . سزای او چیست ؟
کلاغ سیاه فقط نگاهش کرد و چیزی نگفت . پادشاه با خشم پا های او را گرفت و تکانش داد .
- چرا حرف نمی زنی . چرا به کمکم نمی آیی ؟
کلاغ چند بار قارقار کرد . پادشاه با ناراحتی او را توی قفس کوچکی انداخت . بعد به ایوان بزرگی که رو به رودخانه بود رفت و فریاد زد : « من آن باغ زیبا را می خواهم . آن میوه های آبدار همین فردا باید برای من بشوند . همین فردا !)
ناگهان صدای نازکی در قصر پیچید .
- همین فردا می خواهی ! ؟
پادشاه ساکت شد . صدای همسرش بود . همسر جوان او نزدیک شد و با خنده گفت : « این که ناراحتی ندارد . تو پادشاه این سرزمین هستی و آن باغ هم برای تو خواهد شد ! »
پادشاه با غصه و التماس جلوی پای او نشست و پرسید : « چگونه . . . کمکم کن می گویند آن مرد از یاران ادریس است . اگر به زور باغ او را بگیریم ، ادریس به کمکش می آید و نمی گذارد . »
زن که لباس سرخ بلندی بر تن داشت . دور او قدم زد و خنده کنان دستهایش را به هم مالید .
P مثل Puppet [نمایش عروسکی] :
یکی از قدیمی ترین انواع نمایش در جهان ، نمایش به وسیله ی عروسک است . این نوع نمایش از سالیان دور در چین هند و آفریقا انجام می شد . با وجود قدیمی بودن این سبک از نمایش ، باز هم امروزه نمایش عروسکی طرفداران زیادی بخصوص در بین بچه ها دارد .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 314صفحه 8