مجله کودک 315 صفحه 3

لطیفه نادانی سوار هواپیما شد . او که بسیار چاق بود به « ته » هواپیما رفت و در آنجا نشست . از او پرسیدند : چرا اونجا نشستی ؟ گفت : می ترسم هواپیما سقوط کنه . خب ، این چه ربطی داره ؟ گفت : خیلی هم مربوطه . مگه به اخبار گوش نمی دی که همیشه می گه : هواپیمایی سقوط کرد و « سر »نشینان هواپیما کشته شدند ! ! روزی دو کارمند در مورد رئیس های خود با هم صحبت می کردند . اولی : ما یه رئیس داریم که خیلی مسلطه . اون می تونه یک ساعت در مورد یک موضوع صحبت کنه . دومی : این که چیزی نیست . ما یه رئیس داریم که 6 ساعت سخنرانی می کنه ، بدون اینکه اصلا موضوعی وجود داشته باشه ! علی فرامرزیان از کرمان لطیفه بچه : بابا ، لوازم خونه « کلیه » داره ؟ پدر : نه پسرم ! واسه چی همچین فکری کردی ؟ بچه : آخه تو روزنامه نوشته بود : « کلیه » لوازم خانه به فروش می رسد ! ! اولی : چرا ماهی ها حرف نمی زنند ؟ دومی : ببینم ، تو خودت اگه دهانت پر از آب باشه ، می تونی حرف بزنی ؟ ! ! فرانک کتابی ، 10 ساله از اصفهان از زبان یک شیر من یک شیر هستم . بگذارید از اول اول بگویم . در جنگل همه چیز درست و خوب پیش می رفت که دل من ضعف رفت . به دشت و صحرا رفتم تا شکم یک گورخر را سفره کنم . راه افتادم . دیدم یک گورخر ، درست در جلوی پای من افتاده . تا آمدم بخورمش ، یک طناب از بالا به روی من افتاد و من را زندانی کرد . دیگر کار از کار گذشته بود . شکار چی ها من را با سختی بسیار بلند کردند . حتی نتوانستم ببینم گورخر سیاه است با خط های سفید یا سفید است با خط های سیاه ! من را توی یک ماشین بزرگ انداختند حدوداً دو روز در آن جا بودم . داشتم از گشنگی تلف می شدم . به باغ وحش رسیدم . باغ وحش هم پر از حیوانات کج و کوله که اصلا می گفتند : تو چی هستی ؟ من هم گفتم : من الاغم ! خوب معلومه ! من شیر ، سلطان جنگل هستم دیگر ! بردنم توی یک قفس کوچولو . غذا هم یک تیکه گوشت بره انداختند جلوم . معلوم نبود گوشته چند سال بود که مونده بود . که الآن سیاه شده بود . خلاصه مجبور شدم بخورمش . وقتی خوردم یک نعره کشیدم . یک دفعه دیدم قفس دارد می لرزد . دیدم شیرهای قفس های بغلی هستند که می گفتند : بذار بخوابیم ! چند روز گذشت تا من را از قفس بیرون آوردند . خوشحال شدم ولی نگو من را برای سیرک ، می خواستند . در سیرک ، مرد سرش را کرد توی دهن من ، من هم می خواستم دهانم را ببندم تا همان جا بمیرد ولی دلم نیومد . الآن 65 سال از اون موقع گذشته خسته شدم هر روز مردم می آیند و من را نگاه می کنند . دیگه واقعا دارم مثل یک شیر پاکتی فاسد و پودر می شم . کمک ، کمک ! ! پوریا پری ممتانی 11 ساله از تهران مصطفی عباسی 8 ساله از قوچان محدثه ملازاده 7 ساله از کرج فرناز عبدالمالکی 7 ساله از تویسرکان مائده شهرستانی یکتا از تهران R مثل River [رودخانه] : آب باران و یخچال های طبیعی که در ارتفاعات وجود دارند با کندن زمین ، به سمت زمین های پست و جلگه ای جریان پیدا می کنند و رودها را می سازند . بارندگی در ارتفاعات بالا ، جریان آب رودها را می سازند . بارندگی در ارتفاعات بالا ، جریان اب رودها را تقویت می کنند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 315صفحه 3