
او که نفس نفس می زد گفت : « چهل مرد تنومند از یاران همسر پادشاه ، تصمیم گرفته اند همین امشب به سراغ شما بیایند و شما را از بین ببرند . زودتر از اینجا بروید ، همین الان ! »
ادریس دست به کار شد . او یاران اندک خود را خبر کرد . بعد به همراه آن ها و خانواده اش از شهر خارج شدند . آن ها در غار بزرگی پنهان شدند .
مردان ازارقه ، مخفیانه به خانه ی ادریس آمدند . از ادریس و خانواده اش اثری نبود . وقتی خبر به پادشاه رسید ، با خشم به سر آن ها فریاد کشید . روز بعد خبر به گوش مردم رسید . اما هیچ کس حرفی نزد و از ادریس سراغی نگرفت . چند روزی گذشت تا این که عذاب خدا از راه رسید . از آسمان دیگر بارانی نبارید . دشت ها خشکیدند . درخت ها خالی از برگ و چشمه ها خالی از آب شدند .
خیلی زود قحطی شد . حتی آذوقه ی قصر پادشاه رو به تمامی گذاشت . گروهی از مردان جنگجو به پادشاه و یارانش حمله کردند . پادشاه کشته شد . همسر او پا به فرار گذاشت و به میان مردم رفت . اما چند روز بعد سگ های گرسنه به جانش افتادند . حالا غذای هر روزه ی مردم ، یک تکه نان خشک با کمی آب بود .
(ادامه دارد)
بعضی سنگ ها که در ته دریاها و آبها درست می شوند ، سنگ رسوبی نام دارند . در ساختمان نوعی سنگ رسوبی ، قطعات سخت بدن جانداران ، صدف حلزون و . . . وجود دارد . به این نوع سنگ ها « کنگلومرا » می گوسند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 316صفحه 9