مجله کودک 317 صفحه 33

همسایه افسانه شعبان نژاد یکی بود ، یکی نبود . غیر از خدا هیچکس نبود . زیر گنبد کبود ، باغچه ای بود . توی باغچه خانه ای بود . توی این خانه سوسکی خانم با بچه اش زندگی می کرد . بچه سوسکی خانم دردانه اش بود . او را اندازه آسمان و قد ستاره ها دوست داشت . شب که می شد ، لالایی می خواند تا دردانه اش بخوابد . روز که می شد ، او را می بوسید تا بیدار شود ؛ اگر کسی از کنار خانه او می گذشت ، سوسکی خانم یواش پنجره را باز می کرد و می گفت : « ساکت باشد ! یواش بیایید و یواش بروید که دردانه ام ، یکی یک دانه ام خواب است . » برای همین سوسکی خانم همسایه نداشت . یکی روز که سوسکی خانم دردانه اش را خوابانده بود و راحت نشسته بود ، صدای جیرجیری شنید . در را باز کرد و بیرون دوید . دور و برش را نگاه کرد و گفت : « هیس ! ساکت ! کی هستی ؟ مگر نمی دانی دردانه ام خواب است ؟ » جیرجیرکی که از راه دور آمده بود و تازه به آن باغچه رسیده بود ، سلام کرد و گفت : « سلام همسایه ! حال شما ؟ احوال شما ؟ » سوسکی خانم با تعجب گفت : « کدام همسایه ؟ من همسایه ندارم و همسایه نمی خواهم . آن هم دانشمندان مسلمان ، یونانی ها و رومی ها باستان مهمترین مردمانی بودند که نقش اصلی در رشد دانش و ایجاد اختراعات برعهده داشتند . در فاصله ی سال های هزار تا1600 میلادی ، لئوناردو داوینچی ، کپرنیک و آندریاس واسلیوس ( پایه گذار آناتومی و جغرافیای بدن) نقش مهمی در پیشرفت علمی بشر داشتند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 317صفحه 33