مجله کودک 321 صفحه 17

خوابید . چشم هایش را بست و گفت : « حالامن یک کشتی ام و به دریا می روم » او رو سینه ی موج مانند یک کشتی کاغذی تاب خورد . بعد موج شش میلیون و دویست و چهل و چهار هزار و هفتاد و پنج آمد ، چقدر عصبانی بود . دست هایش پر از صدف بود و همه ی ماسه ها سفید شدند . بچه ها توی صدف ها به دنبال مروارید گشتند . آن موج به دختر کوچولو گفت : « تو چقدر گیج هستی ، آن دورها را نگاه کن ! » دختر کوچولو و بچه ها نگاه کردند . موج های گنده و خشمگین پشت سر هم می آمدند . موهای بلند دختر کوچولو در هوا تاب می خورد و گفت : « موج پنج میلیون و چهار صد و نود هزار و پانصد و چهار و دو یک خبر تاره دارد ! » آن موج شبیه صد تا گله اسب سفید بود که یال آنها مثل موی دختر کوچولو بود . موج ها از غروب خورشید می ترسیدند . وقتی خورشید می رفت شب می آمد و موج ها جایی را نمی دیدند . برای همین موج چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و شش هزار و دویست و دو زود آمد تا به ساحل برسد . او از شب می ترسید ، یک بار مرغی دریایی را دیده بود که در شب گله ی مرغها را گم کرد و کوسه ای برای او نقشه کشید . آواز آن مرغ در گوش موج بود و بچه ها که سرشان را زیر موج بردند ، آن آواز را شنیدند . پنج ، ده ، بیست ، دویست ، سیصد ، هفتصد ، هزار ، ده هزار ، هزار هزار هزار ، یک عالم موج از دریا آمد . بچه ها دیگر نمی توانستند موج ها را حساب کنند . هفت هزار و چهار صد هزار و نود و ده هزار و پانصد هزار و سی و چهار هزار و ششصد و چهل ونه و پنج و سی و همه ی موج ها آمدند تا عروسک را به ساحل آوردند . دختر کوچولو ، عروسک را به بغلش گرفت . آن را بوسید . فریاد کشید و گفت : « موج ها عروسکم را آوردند ! » او اولش گریه می کرد ، همان وقت که اولین موج عروسک را دزدید و به دریا برد . موج ها رفتند که بخوابند و ماهی برای عروسکش از موج سی هزار و چهار و پنج و هفتاد و سی و شش و نود و هشت حرف می زد و هر دو می خندیدند . البته یک موج بیدار بود تا قصه ی ماهی و عروسک را برای ماهی ها تعریف کند . 3- کوتوله زرد ، ستاره هایی با اندازه ی متوسط هستند که اندازه ای حدود خورشید دارند . 4- ستاره های غول آسا ، بین صد تا هزار مرتبه بزرگتر از خورشید هستند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 321صفحه 17