مجله کودک 323 صفحه 10

در های باز دوستی امیر محمد لاجورد ظهر است و فاطمه از مدرسه به خانه برمی گردد ، تنها و غصه دار ، مدتی دم در خانه مهشاد ، که در طبقه پایین زندگی می کنند می ایستد و فکر می کند . فکر به روز های خوبی که با مهشاد دوست بود و هر روز با هم به مدرسه می رفتند و با هم برمی گشتند و تکالیف شان را با هم انجام می دادند و خلاصه اینکهه تمام تنهایی همدیگر را پر می کردند . چه روز های خوبی بود . اما حالا چه ؟ حدود یک هفته ای می شد که هر کدامشان به تنهایی به . . . . مدرسه می رفتند و به تنهایی هم برمی گشتند . نه فاطمه زنگ در آپارتمان مهشاد را می زد و نه مهشاد سراغی از او می گرفت . . . . دل فاطمه خیلی تنگ شده بود . فاطمه به این فکر می کرد که چه چیز های کوچکی و به چه سادگی می توانند دوستی های بزرگ را خراب کنند . کفش های مهشاد را که می دید دلتنگی اش بیشتر می شد . گاهی راه حل ، خیلی ساده با نظر می رسید ، کافی بود انگشت را روی زنگ آپارتمان آن ها گذاشت و با یک فشار کوچک در های دوستی را دوباره باز کرد . طی این چند روز ، فاطمه بارها خواسته بود . . . . تا این جا ، درست مانند قصه ی هفته پیش بود . در آن قصه به اینجا که رسیدیم ، دیدیم که از بس فاطمه در راه پله معطل کرده بود مامان آمده بود دم در و فاطمه را صدا می کرد . این بار مامان درخانه نیست و فاطمه هرچه زنگ زد در باز نشد . فاطمه همانطور که در کیفش به دنبال کلید می گشت با خود فکر می کرد که امروز چقدر باید تنهاتر باشد . همیشه ، هروقت که مامان می خواست به . . . . ماگما هنگمی که از دهانه کوه آتش فشانی خارج می شود ، « لاوا » نام می گیرد . این مواد مذاب مانند رودی از گدازه ها به حرکت در می آیند . دمای این مواد به هزار و صد درجه سانتی گراد می رسد .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 323صفحه 10