
بود و خروپف میکرد، بوی یک افسانه تازه به دماغش خورد. اژدها زود بیدار شد. دوباره بو کشید و تند پرواز کرد و جلوی یک خانه توی شهر به زمین نشست و با دمش محکم به در خانه کوبید. چند لحظه گذشت و کسی در را باز نکرد. اژدها دوباره و با قدرت به در کوبید و پیرمردی در را به آرامی باز کرد. اژدها با دیدن پیرمرد خندید و داد زد: «آهای پیرمرد زود افسانهای را که داری مینویسی بیار که خیلی گرسنمه.»
پیرمرد عینکش را روی بینیاش صاف کرد و جواب داد: «امّا قربان افسانه من هنوز کامل نشده و نصفه است.» اژدها غرید و فریاد زد: «عینی نداریه، زود باش بیار.» پیرمرد لبخندی زد و رفت توی خانه و با یک کتاب بزرگ برگشت و گفت: «قربان این افسانه نصفه است امّا اگر میل دارید بفرمایید.» و هنوز حرفش تمام نشده بود که اژدها افسانه را بلعید و افسانه هنوز از گلویش پایین نرفته بود که دراز به دراز افتاد روی زمین و دیگر بلند نشد. پیرمرد خوشحال شد و همه مردم شهر را خبر کرد و به آنها گفت اژدها افسانه خودش را خورده است و دیگر بلند نمیشود. مردم شهر هم شکم اژدها را پاره کردند و همه افسانهها را از توی شکمش بیرون آوردند و آنها را به سرزمینهای خودشان فرستادند تا باز هم با مردم و در بین آنها زندگی کنند.
نام جنگنده : آئرماچی 339 k
کشور سازنده : ایتالیا
تیپ : جنگنده نزدیک سطح زمین
موتور: پیاجیو
حداکثر سرعت: 815 کیلومتر در ساعت
تجهیزات : دو اسلحهی DEFA
شش بمب زیر بال- دو موشک «ماوریک» هوا به سطح
مجلات دوست کودکانمجله کودک 332صفحه 15