مجله کودک 332 صفحه 34

زمان، آدمها را میخریدند و میفروختند. به آنها «برده» میگفتند. بردهها مجبور بودند تا آخر عمر برای صاحبانشان کار کنند. نجمه هم یک برده بود. یک روز مرد مهربانی او را برای آزادی خرید. آن مرد مهربان نمیخواست که او برده بماند. بعد، او را به خانهی خود آورد و با او ازدواج کرد. آن مرد مهربان، امامموسیکاظم(ع) بود. *** صدای چکچک باران، گوش نخمه را پر کرد. نجمه با لالایی باران خوابش برد. خوابید و خواب دید که هزار کبوتر نوکطلا، از پنجرهی باز به اتاقش آمدند. هر کدام گوشهای از یک حریر سبز را به نوک گرفته بودند. روی حریر، پر از گلبرگهای گلمحمدی بود. بال کبوترها از باران، خیس بود. کبوترها حریر سبز را میان اتاق به زمین گذاشتند. آن وقت نجمه، در میان آن حریر پر از گل، صورت کودکش را دید، و صدایی را شنید که میگفت: «نجمه این رضاست، هدیهی خداست، برای تو.» اتاق نجمه از زوی گل و باران پر شد. *** روز بعد، کودک نجمه به دنیا آمد. پسر بود. تنش بوی گل میداد. سبزهرو بود و موهایی سیاه داشت. وقتی که بچّه به دنیا آمد، مادر امامموسی(ع) در اتاق بود. او بچّه را با آب و گلاب شست. و در حریری سبز پیچید. او را پیش نجمه برد و گفت: «نجمه، نجمه! بیدار شو! نگاه کن، پسرت را ببین!» نجمه چشمهایش را باز کرد. پسرش را در میان حریر سبز دید. مثل نام جنگنده : هاریر دریایی کشور سازنده : انگلستان تیپ : چند منظوره، فرود و برخاست دریایی موتور: رولزرویس پگاسوس حداکثر سرعت: 1110 کیلومتر در ساعت تجهیزات : دو مسلسل «آدن» سی میلی متری- 5 موشک «ساید ویندور» یا «ماترا»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 332صفحه 34