مجله کودک 334 صفحه 8

قصه­ی پیامبران (حضرت ابراهیم (ع)- قسمت دوم) نوجوانِ خداپرست مجید ملا محمدی مادر رفت. ابراهیم صبر کرد تا شب از راه رسید. بعد از غار بیرون آمد و به سوی دشت راه افتاد. آسمان پر از ستاره بود. رودخانه­ی بزرگی در آن نزدیکی، با شتاب پیچ و تاب می­خورد و جلو می­رفت. ابراهیم به ستاره­ها خیره شد. به دشت و درخت ها و رودخانه با دقت نگاه کرد و گفت: « خداوند چه آفریده­های زیبایی دارد! چه ستاره­های پُر نوری، چه رودخانه­ای چه درخت­های پُر میوه­ای...!» کمی که جلو رفت، صدای گروهی از مردم به گوشش خورد. جلوتر رفت و با تعجب ایستاد. آن­ها در مقابل ستاره­ی زهره تعظیم کرده بودند. پیرمردی که بزرگ­شان بود می­گفت: «ای ستاره­ی زهره، ای خدای بزرگ، ما تو را می­پرستیم. ما تو را دوست داریم.» ابراهیم ساکت نماند و بلند گفت: «آری او خداست!» پیرمرد با خوشحالی نگاهش کرد. مردها به طرف او برگشتند. پیرمرد نام جنگنده: پولکویی 27 کشور سازنده: آرژانتین تیپ: جنگنده تک نفره موتور: رولز رویس حداکثر سرعت: 1050 کیلومتر بر ساعت تجهیزات: -4 اسلحه 20 میلی متری کانن

مجلات دوست کودکانمجله کودک 334صفحه 8