مجله کودک 348 صفحه 8

قصه ی پیامبران ( حضرت لوط (ع) - قسمت آخر) شهرِ وارونه مجید ملا محمدی -همان ها همراه لوط به آتاق بزرگ خانه رفتند. زن آهسته و با احتیاط به حیاط دوید. یکی از چراغدان های روشن رابرداشت. یک بغل هیزم از میان هیزم های حیاط جدا کرد و به پشت بام برد. در کنار پشت بام، رو به خانه های شهر که پایین تر از خانه­ی آن ها بودند ایستاد. فوری آتش چراغدان را بر هیزم ها ریخت. هیزم ها گر گرفتند. این علامت تازه بود برای مردم. علامت این که : «مهمانهای جوان و زیبایی به خانه­ی لوط آمده اند، خبردار باشید!» لوط در اتاق بود و از کار او خبر نداشت. زن با خنده ی موذیانه ای گفت: «الان مردم به این جا می آیند و مهمان های لوط را آزار خواهند داد.» مردم با دیدن آتشی که علامت او بود، از خانه ها بیرون آمدند. هر کس از دیگری می پرسید: «چه کسی به خانه ی لوط آمده است؟!» دور تا دور خانه پر از آدم شد. چند نفر در زدند. در باز شد. آن ها خواستند پا به خانه بگذارند، اما لوط از آن ها پرسید: « چه شده است، چه می خواهید؟» آن ها به در فشار آوردند در چوبی شکسته شد. فرشته ها لوط را صدا زدند. لوط به طرف آن ها برگشت. مردم زیادی به درون خانه آمدند. جبرییل جلو رفت و با پای خود بر صورت آن ها خاک پاشید. آن ها با وحشت چشم هایشان را گرفتند و از خانه بیرون دویدند. جبرییل به لوط گفت : «تو و خانواده ات همین Ÿ نام جاندار: ماهی مرکب بزرگ Ÿ اندازه : بیش از 18 متر! Ÿ گستردگی: همه آبهای جهان Ÿ زیستگاه : اعماق 200 تا 1000 متر Ÿ تغذیه : ماهی. سایر ماهی مرکب های کوچک

مجلات دوست کودکانمجله کودک 348صفحه 8