مجله کودک 362 صفحه 9

ـ ما را ببخش، ما پشیمانیم! یوسف آنها را بخشید. سپس پیراهن خود را به آن­ها داد و گفت: «این پیراهن را به پدرم برسانید!» برادرها با خوشحالی پیراهن را گرفتند و به کنعان رفتند. آن­ها پیراهن را به پدر دادند و خبر زنده بودن یوسف را به او گفتند. یعقوب شوق زده شد. پیراهن را گرفت و بوسید. بعد آن را به چشمهایش مالید. ناگهان چشمهایش بینا شدند. بچه­ها از شوق، سر و روی پدر را بوسه باران کردند. پدر برخاست و دستور حرکت داد و گفت: «همه بارها و وسایل خانه را آماده کنید ما به مصر می­رویم!» کاروان که 73 نفر از خاندان یعقوب را به همراه داشت، به مصر رسید. نگاه یعقوب وقتی به یوسف افتاد، پر از اشک شد. هر دو شوق زده و گریان، همدیگر را بغل کردند. صدای گریه ی شوق مادر٭ به هوا برخاست. یوسف با خوشحالی، پدر و مادر را در کنار خود بر روی تخت نشاند. ناگهان برادران در برابر یوسف، به سجده افتادند. یوسف آهسته دهان خود را به طرف گوش پدر برد و گفت: «ای پدر، این منظره، تعبیرِ خوابِِ کودکی من است،که اکنون پروردگار آن را به من نشان داد. ٭در مورد مادر حضرت یوسف، به خوبی نمی دانیم که در آن زمان در کجا بوده و ماجرای دیدار او با یوسف چگونه بوده است. از دیگر مربیان موفق تیم لیورپول باید به «کنی دالگلیش» اشاره کرد. او که اولین مربی ـ بازیکن تیم لیورپول بود در سال 1985 میلادی توانست 5 افتخار مهم در عرصه کشوری و قاره اورپا برای لیورپول کسب کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 362صفحه 9