مجله کودک 362 صفحه 40

آسمان آبی در آرزوی پروازم پرواز در آسمان سبک و تند پر بزنم در آسمان همراه آفتاب اما چرا آسمان ما لطف و صفایی نداره کثیف و دودآلوده اون رنگ آبی رو نداره همیشه تو نقاشیهام آسمونم آبی بودش اما حالا خاکستری چون که آبی ندیدمش دلم گرفت از این هوا چرا نداریم ما حالا آسمان آبی و زیبا کاشکی می­شد آسمان ما وقتی که شب می­شد بازم ستاره­ها رو می­دیدیم از توی آسمون باز ستاره­ها رو می­چیدیم اون قدیما که مثل حالا نبود آسمون به رنگ آبی بود شب که می­شد ستاره ها قشنگ و نقرابی بود دستمو دراز می­کردم تا ستاره­ای بچینم اما همش خیال بود ستاره­ای نچیدم فرحناز پاک نیا از تهران دادم به مادر محمدی بود آن گل زیبا عطرش می­تابید از آن دور دورا به صحرا رفتم گلها را دیدم روش زنبوری بود من گل را چیدم کمی بالاتر نرگس را دیدم آنرا هم چیدم برای خواهرم دادم به مادر گل محمد گرفتم از او چند گل احمد ساجده ذوالفقاری از کانون پرورش فکری سمیرم «موجودات آبکی» زندگی­اش را با هزار جور سرگرمی های وقت پر کن و صد و بیست و یک میلیون دل خوشی هایی که حتی خودش هم می­داند آنها دروغ است، پر می­کند. مثل یک تراکتور که یخ سکوت زمین های کشاورزی را درهم می­شکند، می­دود تا به مطلوبش یعنی زندگی برسد. اما نمی داند در این زمستان خاطره ها، گلها را با قدم هایش لگدمال و احساس نرم باران را جریحه دار می­کنـد. نمی داند کـه امروزش برای چیست و برای فردا چه برنامه­ای دارد؟ نمی داند اگر شبنم سرپرستی گلها را به عهده نمی گرفت، آیا شب به صبح می­رسید یا نه؟ نمی داند چرا کهکشان راه صداقت رنگ خود را از آبی به سیاه داد؟ نمی داند چرا در میان هیاهوی امواج دریا جزیره­ای نهاده­اند به نام زندگی! نمی داند چرا عاشقان سبز قبا، رنگ سبز عشق را از یاد بردند؟ نمی داند چرا کویر تنهایی عشق خاک هایش را عاشقانه فوت نمی کرد؟ نمی داند چرا صمیمیّت به ندرت جایش را با خشونت عوض می­کرد! نمی داند زندگی چیست و در این کویر عادت به موجودی آبکی تبدیل شده که فراموش کرده منشاء عشق کیست و فقط می­گوید: من؛ منم! او انسانی بیش نیست. بهاره کنجکاوفرد 14 ساله از تهران «استیومکمَنِمن» تا سال 1999 در لیورپول توپ زد و سپس به رئال مادرید پیوست. او اینک 36 ساله است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 362صفحه 40