
لولو
عباس قدیر محسنی
پیرمرد با کمک عصا به سختی از پلههای
اتوبوس شرکت واحد بالا آمد و جلوی
آدمهایی که بیخیال روی صندلیها
نشسته بودند، ایستاد. همه توی خیالات
خودشان بودند و با دیدن پیرمرد یا
خودشان را به خواب میزدند، یا به
بیخیالی و خستگی. پیرمرد آرام آرام
جلو رفت و کنار یک صندلی دو نفره
ایستاد و به پسربچهای که روی صندلی
لم داده بود، نگاه کرد. پسربچه کتابی توی دستش بود و
همه حواسش به آن بود. پیرمرد با عصا به آرامی به پای
پسربچه زد. اما پسر متوجه پیرمرد نشد.
پیرمرد دوباره با عصا به پای پسر کوبید، این بار
محکم تر از دفعه اول. اما پسر اصلاً توی این دنیا نبود.
پیرمرد جابجا شد و دل به دریا زد و گفت: «پسرجان
میشه بلند شی من بشینم.» پسربچه سرش را از روی
کتابش بلند کرد و با همه قدرت گفت: «نه» پیرمرد
که خودش را آماده نشستن کرده بود» خواست چیزی
بگوید که صدای مسافرها یکی یکی به گوشش خورد،
به سرعت ساخت و استفاده از لوکوموتیوهای بخار
در سراسر جهان معمول شد. از این وسیله نقلیهی
جدید برای حمل و نقل بار و مسافر استفاده میشد.
این لوکوموتیو بخار در سال 1947 در هندوستان
مجلات دوست کودکانمجله کودک 365صفحه 8