با بهار در خیابان محمد کاظم مزینانی بهار آمد میان کوچهما و دستش را برای من تکان داد صدایم کرد و از روی دوچرخه به من خورجین سبزش را نشان داد حبابهای شیشهای مخصوصی نیز یکی یکی بر سر ساکنان سفینه قرار میگیرد.