مجله کودک 380 صفحه 15

چه؟ امّا وقتی یاد گرفتیم ،به این حرف پدر ، حسابی خندیدیم . پدر می گفت : « بچّه ها ! مواظب باشید این گربه ها را اذیّت نکنید . خدا را خوش نمی آید ! » یک بار من از پدر پرسیدم : « پدر جان ! گربه ها را چه کسی آفریده است؟ » پدر گفت : « گربه ها را خدا آفریده است . » دوباره پرسیدم : « آیا خدا گربه ها را دوست دارد؟ » پدر گفت : « این چه سوالی ست پسرم؟خب معلومه که دوست دارد ! خداوند ،همة آفریده هایش را دوست دارد و به همین خاطر ، راضی نیست که ما آن ها را اذیّت کنیم » من آن روز ،از این که فهمیدم خدا گربه ها را دوست دارد ، خیلی خوشحال شدم . برای همین ، از خدا بیشتر خوشم آمد . شب که شد ،وقتی خواستم دیکته بنویسم ، بالای صفحة دفترچه ام نوشتم : « به نام خدایی که گربه ها را دوست دارد . » روز بعد توی کلاس ، وقتی آموزگارمان این جملة من را دید ، خیلی عصبانی شد و با اخم سرم داد کشید : « این چیه اینجا نوشته ای؟ » من با ترس گفتم : « هیـ هیـ . . . .هیچی ! . . . به نام خدایی . . . . » آموزگار نگذاشت حرفم تمام بشود و فریاد زد : « احمق نادان ! مگر چیز قحطی بود که که نوشته ای خدای گربه ها؟ ! . . . می خواهی رفوزه شوی؟ ! » با این حرف بچه ها هر و هر خندیدند . اما من با خجالت سرم را پایین انداختم و هیچی نگفتم . آموزگار ، با خودکار قرمزی که در دست داشت ، یک خط قرمز پررنگ روی کلمه ی « گربه ها » کشید . و چون خیلی عصبانی بود ، آن قدر سفت و محکم کشید که کاغذ دفترچه سوراخ شد ! با ترس و لرز دفترچه ام را بستم و در قفسه ی میز گذاشتم . ادامه دارد . موضوع تمبر : جمهوری پالائو قیمت : 22 سنت سال انتشار : ندارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 380صفحه 15