مجله کودک 389 صفحه 15

از پشت محکم روی زمین افتاد. کمی آخ و اوخ کرد و بعد، در حالی که از جایش بلند می­شد، با لج گفت: - کسی به چوب کهنه تو احتیاج نداره. من گالش خودم را دارم! کولیا فوراً ! جواب داد: (( تو هر کاری دلت می­خواهد، با آن گالش پاره بکن! ولی بدان که دیگه حقّ نداری به چوب ماهیگیری من دست بزنی!)) این را گفت و راه افتاد. کمی بعد، از توی یکی از آلونک­ها، بیلچه­ای پیدا کرد. رفت توی باغچه و با بیلچه­اش گوشه­ای از زمین نرم باغچه را کند و چند تا کرم کوچک از زیر خاک بیرون کشید. کولیا خیال داشت ماهیگیری کند. امّا شوریک فکر دیگری داشت. او یکراست رفت پیش مادربزرگ و به او گفت: (( مادربزرگ! یک کبرت به من بده!)) مادربزرگ با تعجب گفت: (( چی؟ کبریت؟! برای چی می­خواهی؟ )) شوریک گفت: (( من می­خواهم در گوشۀ حیاط آتش روشن کنم و این گالش را رویش بگذام تا ذوب بشود. اگه بدانی چه­قدر قشنگ می­سوزد! )) مادربزرگ، سرش را با ناراحتی تکان داد و گفت: بَه­به!... چشمم روشن!... هیچ فکر بعدش را هم کرده­ای؟ به نظرم اگر من یک لحظه چشم از شما دوتا برادر بردارمف تمام خانه را به آتش می­کشید! ... نه جانم! از من چنین خواهشی نکن! بچه­ها هیچ وقت نباید با کبریت بازی کنند. هیچ وقت!)) ... ( ادامه دارد ) موضوع تمبر: چهره شخصیت ( لنین ) قیمت: یازده واحد پول آلبانی سال انتشار: 1958

مجلات دوست کودکانمجله کودک 389صفحه 15