مجله کودک 391 صفحه 3

خاطره ای تلخ اما عبرت آموز درمنزل ، یک دست فنجان جدید خریده بودیم که خیلی مورد علاقه مادرم بود . مادرم برای اینکه آن ها آسیبی نبینند ، فنجان ها را داخل کابینت گذاشته بود تا زمانی که مهمان بیاید ، از آن استفاده کند. آن شب هم قرار بود دایی وخانواده اش مهمان ما باشند . بعد از ظهر ، مادر برای خرید میوه وشیرینی از منزل خارج شد . بعد از رفتن مادر بود که پدر تازه از سر کار آمد . خسته بود و برای استراحت به اتاقش رفت . نمی دانم چه شد که وسوسه شدم به سراغ فنجان ها بروم ویکی را بردارم داخلش آب بخورم . آب را خوردم . فنجان را شستم وخواستم داخل کابینت بگذارم که ناگهان از دستم افتاد و شکست . حسابی هول شده بودم . حالا باید چه کار میکردم؟!وای امشب را بگو ! نمی دانستم چه کنم! گیج ومات بودم که صدای در آمد با سرعت تکه های فنجان شکسته را برداشتم و گوشه ای پنهان کردم . چاره ای نداشتم . باید خودم را به بی اطلاعی می زدم . اینکه آن ساعت ها چه طور به من گذشت . بماند . پدر قبل از آمدن مهمان هابرای کاری از منزل خارج شد ولی بالاخره سر وقت خودش را رساند . درست کمی قبل از آمدن مهمان ها و قتی مهمان ها آمدند مادر رفت تا چای بیاورد .دلهره ام شدیدتر شد .اما باکمالتعجب دیدم که مادر چایی را در فنجان ها ریخت و 6 فنجان چای آورد . یعنی چه؟ پس فنجان شکسته چه می شد؟ مگر فنجان ها 5 عدد نبود.اصلاً باورم نمی شد. همین طور هاج و واج قضیه را نگاه می کردم که با اشارة پدرم مواجه شدم . با او لحظه ای از اتاق خارج شدم. پشت در پدر م گفت : «دخترم، بهتر بود خودت قضیه را به من می گفتی و پنهانش نمی کردی. هر چند که خودم ماجرا را دیدم و مجبور شدم یک دست دیگر از آن فنجان بخرم تا مادرت ناراحت نشود » تازه متوجه شدم که قضیه از چه قرار است . از پدرم معذرت خواهی کردم و از اینکه آبرویم را خریده بود از اوتشکر کردم و قول دادم از آن به بعد حقیقت را بگویم و پنهان کاری نکنم. عطیه عباسی از تهران افسانه دالوند / کلاس چهارم/ از داود آباد مهدیه فرخی / کلاس دوم/ از داود آباد فاطمه داودآبادی / کلاس دوم/ از داود آباد Ÿ موضوع تمبر: شخصیت یونان باستان Ÿ قیمت : ندارد Ÿ سال انتشار : 1861

مجلات دوست کودکانمجله کودک 391صفحه 3