مجله کودک 392 صفحه 15

چی می­تواند باشد؟ یک صندوق پست؟ چه فکر قشنگی! خانۀ ما صندوق پست نداشت. حالا اگر یک روز پستچی برای ما نامه بیاورد و کسی در خانه نباشد، می­تواند نامه­های ما را داخل این گالش قشنگ بریزد.)) شوریک، تا این حرف را شنید، دل و جرأت پیدا کرد و با هیجان گفت: - این فکر من بود! پدربزرگ پرسید : (( واقعاً )) - بله پدربزرگ! باور کن کار خودمه! - آفرین به تو پسرم! ... تو خیلی پسر باهوشی هستی! پدربزرگ، بچّه­ها را نوازش کرد و بعد، هر سه تا با هم وارد خانه شدند. سر ناهار، پدربزرگ تا می­توانست از بچّه­ها تعریف کرد و برای مادربزرگ توضیح داد که شوریک چه پسر زیرک و باهوشی­ست: (( واقعاً تعجّب آوره! حتی فکرش را هم نمی­کردم. می­بینی زن؟ او یک گالش کهنه روی در خانه نصب کرده. من قبلاً گفته بودم که ما احتیاج به یک صندوق پست داریم. ولی هیچ وقت دنبال تهیّه آن نرفته بودم.)) مادربزرگ گفت: (( بله، ما می­توانیم فعلاً از این گالش کهنه به جای صندوق پست استفاده کنیم. ولی من به زودی یک صندوق پست نو و قشنگ می­خرم.)) ( ادامه دارد ) موضوع تمبر: طراحی هنری قیمت: 30 واحد سال انتشار: 1945

مجلات دوست کودکانمجله کودک 392صفحه 15