مجله کودک 392 صفحه 35

بابا هم از پری بودن مامان راضی نبود. او می­گفت همه فکر می­کنند که مامان از پیش ما رفته است. می­گفت هیچ کس باور نمی­کند که مامان، یک پری مهربان و دوست داشتنی باشد. اصلاً هیچ کس نمی­داند که مامان جه کارهایی خوبی انجام می­دهد. من و بابا تصمیم خودمان را گرفتیم و یک روز که هر دوتا خیلی غمگین بودیم، روی یک تکه کاغذ نوشتیم: (( مامان - پری! ما دوست نداریم که تو یک پری باشی، ما فقط یک مامان می­خواهیم.)) امضا: من و بابا . دو - سه روز طول کشید تا مامان جواب ما را بدهد. بعدها فهمیدیم که همان روزها او به قطب شمال رفته بوده تا برای چند تا بچه اسکیموی فقیر، فیلم و کتاب ببرد. جواب مامان این بود: (( راستش من هم دلم برای شما تنگ شده و دلم می­خواهد که هر چه زودتر به خانه برگردم. چون این دنیا پر است از بچه و شوهر، اما من که یک بچه و شوهر بیشتر ندارم ! مطمئن باشید که وقتی اولین برگ زرد پاییزی به زمین بیفتد، من پیش شما خواهم بود.)) امضا: مامان پری پاییز شد. همه­ی برگ­ها به زمین افتادند و مامان نیامد. البته ما بعدها فهمیدیم که تقصیر او نبوده، چون اولین برگ از درخت می­افتاده، او داشته توی دشت­های آسیا به دنبال آخرین گوزن خالدار روی کره زمین می­گشته تا نسل آنها را از نابودی نجات بدهد. مامان با اولین برف زمستانی به خانه برگشت و آن وقت من و بابا از خوشحالی به هوا پریدیم. بعد هر سه­تایی با هم نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن وخندیدن و خوشحالی کردن. صبح روز بعد، بابا پس از مدت­ها، به سر کارش رفت. من و مامان هم صبحانه خوردیم و شروع کردیم به قایم باشک بازی کردن، اما یک مرتبه صدای در بلند شد و من دلم هری ریخت پایین. مامان در را باز کرد. همان پری کوچولو بود که سرش را جلو آورد و آهسته توی گوش مامان یک چیزی گفت. اما مامان سرش را جوری تکان داد که یعنی نه. بعد هم رفت تاج برفی­اش را آورد و داد به پری کوچولو. پری کوچولو با تعجب به من و مامان نگاه می­کرد، اما مامان تصمیم خودش را گرفته بود. او با یک لبخند از پری کوچولو تشکر کرد و در را بست. از آن روز به بعد ، من دیگر آن پری کوچولو را ندیده­ام. موضوع تمبر: نقاشی پل سزان قیمت: 85 صدم واحد سال انتشار: 1958

مجلات دوست کودکانمجله کودک 392صفحه 35