مجله کودک 392 صفحه 36

قهرمان، بزرگ مرد کوچک بازنویسی متن: مژگان بابامرندی / امیرمحمد لاجورد امروز قرار بود مسابقه فوتبال برگزار شود همه بچه­ها قرار گذاشته بودند که بعدازظهر دور هم جمع شوند. قهرمان تا از مدرسه رسید تندتند مشق­هایش را نوشت. مادر به او پول داد تا نان بخرد. قهرمان با دلخوری کفش­هایش را پوشید. به مسابقه فوتبال فکر کرد و کمر درد مادر و مهمانی­هایی که قرار بود شب برایشان بیاید ... اما نانوایی بسیار دور بود. جاده­ای طولانی پیش رویش بود. از صف طولانی نان خسته بود. نشست تا کمی استراحت کند. و به لحظات شیرین و هیجان آور بازیِ ساعتی بعد فکر کرد. نیروی تازه گرفتو و با عجله به راهش ادامه داد . هنوز به خانه نرسیده بود که پروین خانم - همسایه­شان - را از دور دید. تازه یادش آمد از او نپرسیده بود به چه چیزی احتیاج دارد. پروین خانم تازه عروس محله­شان بود. هنوز جایی را بلد نبود. احمد آقا - شوهرش - هر وقت قهرمان را می­دید آرام به پشتش می­زد و می­گفت: (( قهرمان بزرگ مرد کوچک محله­مان است. تا او هست من تا وقتی سر کارم هیچ نگرانی ندارم.)) پروین خانم جلو آمد. قهرمان تعارفش کرد. او با خوشحالی نان­ها را گرفت و پولش را داد. قهرمان با سرعت به نانوایی برگشت. هنوز فرصت کمی تا شروع مسابقه مانده بود. راه دور و صف طولانی نانوایی دوباره تمام شد. او در راه خانه بود. موضوع تمبر: نقاشی قیمت: دو و نیم واحد سال انتشار: 1992

مجلات دوست کودکانمجله کودک 392صفحه 36