مجله کودک 398 صفحه 3

گل قهر کن بچه های خوب من می دونم که بعضی موقع ها که خدا نکرده دوستانتان به هیچ دلیلی با شما قهر می کنند شما به آن ها می گویید «گل قهر کن» ولی تا به حال گل قهرکن دیده اید. یا داستانش را شنیده اید . آن هایی که نشنیده اند و شنیده اید سطرهای پایین را بخوانند تا ماجرا را خوب متوجه شوند. فصل بهار بود. شکوفه های همه ی درختان باغ مش قربان باز شده بود. خاله لیلا که یکی از خاله گل های خوب باغ مش قربان بود صاحب فرزندی شده بود. خاله لیلا ترتیب جشن تولد بزرگی را برای فرزندش داده بود که همه یگل وگیاه آن باغ به این جشن دعوت شده بودند جز گل رز، گل رز که گیاه بدجنسی بود و خشمگین شده بود فرزند خاله لیلا را نفرین کرد تا هرکسی به او دست بزند پژمرده شود. در جشن تولد هر کسی به فرزند خاله لیلا دست می زد . فرزند خاله لیلا یا گریه می کرد یا پژمرده می شد. حتی درآغوش مادرش هم نمی رفت! نوبت نام گذاری این گل شد. همه گفتند نام این گل را بگذاریم گل قهر کن. بنابراین خاله لیلا مجبور شد نام فرزند عزیزش را بگذارد گل قهر کن و حالا بچه ها چرا به دوستانتان می گویید گل قهر کن؟ فاطمه بلا لایی صومعه سرایی از صومعه سرا نرگس سراجیان تهرانی/ از تهران معصومه سادات علوی/ 7 ساله / از قم آتش نشان فداکار آتش نشان ها افرادی از خود گذشته هستند . آقای مرادی هم یکی از همان آتش نشان هاست. روزی در جریان آتش سوزی یک منزل که آقای مرادی هم در ان عملیات شرکت داشت . مادر و پدری با فرزند کوچکشان داخل خانه گیر افتاده بودند. پدر ومادر را آتش نشان ها به راحتی نجات دادند ولی بچه کوچک را همه فراموش کردند. دور تا دور کودک را آتش فرا گرفته و از ترس به خود می لرزید. مادرکودک با گریه وشیون سعی داشت به ماموران یاد آوری کند که کودک بی گناهش میان آتش گیر افتاده است وپدر کودک هم با اینکه تقریباً مطمئن بود دیگر هرگز دخترش را نمی بیند با بغضی که گلویش را می فشرد . تلاش می کرد همسر خود را آرام نگه دارد . دیدن اینصحنه ها آقای مرادی را به خودش آورد و به یاد دختر کوچکش انداخت.او با احساس عشق وعلاقه ی پدری به سمت آتش رفت. بقیه ی افراد هر چه سعی کردند نتوانستند اورا منصرف کنندو او داخل خانه در حال سوختن شد. صدای گریه ی کودک او را راهنمایی و به سمت خود هدایت می کرد. صحنه ها آنقدر حساس بودکه با هر اشتباهی زندگی آقای مرادی و کوک به خطر می افتاد. همه ی وسایل خانه ازجمله لوستر سوخته بود. لوستر فقط به یک سیم بندبو د واز قضا کودک نیز درست زیر لوستر نشسته بود. آتش نشان به سوی او دوید ولی در همان لحظه سقف شروع به ریختن کرد. آقای مرادی به اطراف اتاق رفت تا راهی پیدا کند و بچه را نجات بده وسرانجام نیز موفق شد.او دخترک را زیر بغل زد و پتو را به دور او پیچید ولی هنگامی که می خواست بیرون برود شلوارش آتش گرفت. اوبا سرعت به سوی در رفت ولی آتش هر لحظه شعله ورتر می شدونزدیک بودپای آتش نشان آتش بگیرد که از پتو برای مهار کردن ان استفاده کردو با فشار زیاد توانست در را باز کند. درهمین لحظه خانه منفجر شد و در خارج از خانه صدای فریاد و شیون مادر اوج گرفت . به طوری که پس از چند لحظه مادر بر روی زمین افتاد ومردان هم دستان پدر را گرفته بودند تا او هم به سوی آتش نرود. نفسها در سینه حبس شده بود و همکاران آقای مرادی بسیار ناراحت بودند که ناگهان مردی که از اول ماجرا در آنجا حضور داشت فریاد زد : سایه ای یکسایه متحرک در آتش میبینم. ناگهان همه ی نگاه هابه سوی آتش دوخته شد وهمه آقای مرادی ودخترک را سالم دیدند. صدای گریه و شیون در یک آن پایان یافت. آقای مرادی دخترک معصوم را در آغوش پدرش قرار داد وخودش بی حال بر زمین افتاد. پدر دخترک با اشک شوق ونگاه تشکر آمیز فرزند خود را به آغوش کشید. آری ، خداوند کسانی را که در راه خدمت به خلق خدا و حفاظت از آنها جان خود را به خطر انداخته یا از دست میدهند، دوست دارد و همیشه حافظ آنهاست . فرانک میر آقایی 13 ساله از تهران 7Ÿ موضوع تمبر: چاپ مجدد تمبر عربستان در اردن Ÿ قیمت : یک ونیم واحد Ÿ سال انتشار : 1924

مجلات دوست کودکانمجله کودک 398صفحه 3