مجله کودک 403 صفحه 33

ماه پیشانی قصه ما مجید شفیعی ماه پیشانی ، دیگر ماه پیشانی نبود . به جای ماه پیشانی اش کبودی رنگ چسبیده بود.وقتی به جنگل رفت تا از چاه آب بکشد ، جلوی پایش را هم نمی تونست ببیند. همه می گفتند : ماه پیشانز را یک جادوگر نفرین کرده است. شب ها از ماه خبری نبود. ستاره و ماه شب ها با چشم های گریان به زمین نگاه میکردند .آسمان دلش گرفته بود. فکر می کرد ماه توی چاه افتاده است. ابرها ، دلشان برای روزهایی که ماه را در بغلشان می گرفتند و برایش لالایی می خواندند تنگ شده بود. بغض کرده بودند ، اما دلشان نمی خواست ببارند. خاک تشنه بود و جنگل غصه دار. گرمای خورشید هر روز کمتر و کمتر می شد و زمین سردتر و سردتر . درخت ها کوچک می شدند. هر شب ناله ای ماهی ها از دریا شنیده میشد. دریا درحال خشک شدن بود. پرندگان کوچک کرده بودند . صدای زوزه ی گرگ های گرسنه می آمد . چشمه ها یکی یکی خشک می شدند. ماه پیشانی خسته بود. تمام بدنش درد می کرد . نای راه رفتن نداشت. Ÿ موضوع تمبر: زن کره شمالی در لباس سنتی Ÿ قیمت : 50 واحد Ÿ سال انتشار : 1997

مجلات دوست کودکانمجله کودک 403صفحه 33