مجله کودک 403 صفحه 35

کچل ومریض بیرون آمد که دائم سرفه می کرد و هیچ آرزویی را نمی تونست بر آورده کند. گاو پیشانی سفید هم یک کبودی بزرگ روی پیشانی اش بود و به جای شیر وعسل از شاخش ، آب بد مزه و زهر بیرون می آمد. گاو، خیلی لاغر شده بود؛ به دردسر بریدن هم نمی خورد. خوب بیچاره گاو بینوا چه گناهی کرده بود ، آب رودخانه ها کثیف بودند و علف ها مزه ی بدی میدادند. یک شب ماه پیشانی با ترس و لرز به سر چاه رفت تا آب بردارد. طناب را به داخل چاه انداخت . ته چاه خیلی روشن بود . بعد از این که کمی طناب را بالا کشید ، طناب سفت شد و دگر بالا نیامد. مثل این که وزنه ی سنگینی به ته آن چسبیده بود. ترسید .دست هایش به هم قفل شد . ناگهان طناب چاه به دور دست هایش پیچیده شد و آرام و آرام اورا به پایین کشید. ماه پیشانی چشمانش را بست ، گریه اش گرفته بود. فکر می کرد دیگر زنده نخواهد ماند. هر چه تلاش کرد تا به بالای چاه بیاید، نشد .... اما قصه ی کتاب از اینجا به بعد خواندی تر هم می شود . برای خواندن ادامه ی قصه می توانید کتاب را که به بهای 3500 تومان چاپ ومنتشر شده تهیه کنید و بخوانید. Ÿ موضوع تمبر: آزادی ( کره شمالی ) Ÿ قیمت : ده واحد Ÿ سال انتشار : 1998

مجلات دوست کودکانمجله کودک 403صفحه 35