مجله کودک 407 صفحه 14

قصههای زندگی امام خمینی زمستان و کفشهای گِلی زمستانِ فرانسه از راه رسید. هوای پاریس خیلی سرد بود، مرتّب برف میبارید و همین که برفِ قبلی کمی آب میشد. برف تازهای به جای آن مینشست. اطرافخانة کوچک امام، زمین پُر از گِل و شُل بود. به همین خاطر، مرضیه خانم، خدمتکار خانه مجبور بود مرتّب تی با جارو به دست بگیرد و محوطة دستشویی یا جاهای دیگر را که موزائیک و سنگ کف آن زود به زود کثیف میشد، تمیز کند. آن روز هم مرضیه خانم، تازه همه جا را خوب تِی کشیده و تمیز کرده بود و داشت میرفت توی اتاقش، که حسین آقا از راه رسید. حسین آقا، پسرِ «شهید حاج آقا مصطفی» و از نوههای عزیز امام بود. حسین، همین که وارد حیاط خانه شد، یک راست به محوّطه دستشویی رفت. کفِ کفشهایش پُر از گل و لای بیرون بود و بدون این که خودش متوجّه باشد، کف محوطه را حسابی با گل و لای کوچه آلوده کرد. وقتی که حسین از دستشویی بیرون آمد، بلافاصله پشت سرش، امام وارد محوطة دستشویی شد. حسین آقا کمی در حیاط منتظر ماند تا امام بیورن بیاید. اما پدربزرگ بیرون 6ـ گرمای درون بدن امروزه از گرمای زیاد درون زمین استفادههای زیادی میشود. در برخی از نقاط میتوان آب سرد را به درون زمین فرستاد و از سوی دیگر آب گرم

مجلات دوست کودکانمجله کودک 407صفحه 14