مجله کودک 417 صفحه 15

شاه افتاد که زیر لحاف بود و می لرزید . دزد یک چشم که با دیدن لحاف حسابی ترسیده بود چشم هایش رابست و پرید روی لحاف و همین که سرش را برد زیر لحاف، ببیند چه خبر است. شاه خل ها از ترس همان زیر لحاف مرد. خل ها و سربازان شاه که دنبال درد یک چشم بودند بالاخره آمدند . توی اتاق شاه و همین که جنازه شاه خل ها را دیدند از ترس فرار کردند و رفیاد زدند:" خدا شاه خل ها را بیامرزد." دزد یک چشم هم تاج شاه را برداشت. گذاشت رو سرش و شد شاه سرزمین خل ها بعد هم رفت بالای برج قصر و با تیر کمانش به چهار سوی دنیا تیرهای آتشین پرتاب کرد و هنوز صبح نشده دزدهای یک چشم از سرتاسر دنیا سرازیر شدند و آمدند به سرزمین خل ها و شدند سربازان دزد یک چشم، شاه سرزمین خل ها. صبح که شد، دزد یک چشم اول از همه "مراد شاه" دزد را به عنوان وزیر انتخاب کرد و بعد هم دستور داد هر خلی که با پادشاهی او مخالف است، کور کنند. چون خوب می دانست دزد یک چشم در سرزمین کورها راحت تر می تواند شاه شود، اما هیچ کدام از خل ها با او مخالفت نکردند چون برای ان ها فرقی نمی کرد چه کسی شاه باشد پس دزد یک چشم به راحتی به تخت شاهی نشست و به وزیرش گفت:" حالا چه کنیم مراد" "مراد شاه" دزد که ماهرترین وزیر دست ترین دزد همه دنیا بود، اول فکر کرد و بعد گفت ک" قربان شما باید عروسی کنید شما به یک ملکه احتیاج دارید." ادامه دارد نام اسب: فالابلا ویژگی کلی: اندازه ی کوچک دارد. حیوانی آرام، دست آموز و اهلی است. رنگ: تنوع زپرنگ زیادی دارد. قهوه ای تیره، مشکی، خاکستری تیره و ...

مجلات دوست کودکانمجله کودک 417صفحه 15