مجله کودک 429 صفحه 9

اوضاع خطرناک شده بود! آقای ناطق نوری به این طرف و آن طرف میدوید و فشار میآورد تا جمعیّت را از امام دور کند و راهی برای حرکت و نفس کشیدن رهبر باز شود. امّا فایدهای نداشت. در حالیکه اضطراب و نگرانی تمام وجودش را پر کرده بود، لحظهای به امام نگاه کرد. با تعجب دریافت که امام آرامش خاصّی دارد. امام در آن حال، گاهی به مردم نگاه میکرد و گاهی به آسمان. امّا هیچ ناراحتی نشان نمیداد و از هر کسی در آن جمع آرامتر بود! مثل کودکی بود که در گهواره خوابیده و مردم آرام آرام تکانش میدهند. امّا فشار جمعیّت زیاد بود و ناطق برای یک لحظه از نجات امام قطع اُمید کرد و فریاد کشید: «بابا، بس کنید دیگر! کارِ خودتان را کردید... امام از دست رفت!» امّا در همان لحظاتی که تقریباً همه به کلّی نومید شده بودند، ناگهان اتفّاق عجیبی افتاد: نیروی خاصّی امام را از میان آن جمعیت انبوه بیرون کشید و به طرف جایگاه برد. چند دقیقهی بعد، امام روی جایگاه نشسته بود. امّا به کلّی از حال رفته بود و تا 20 دقیقه از شدّت فشار و خستگی و تنگی نفس، توان هیچ حرکتی را نداشت... * * * بعدها که امام سرحال آمد و توانِ از دست رفتهاش را دوباره بهدست آورد، دربارة آن لحظهها میگفت: «احساس کردم که دارم جان میسپارم!» و بعد با لبخند میفرمود: «بهترین لحظههای عمر من همان موقعی بود که داشتم زیر دست و پای مردم از بین میرفتم!» این جمله نشان میدهد که امام خمینی چهقدر در مقابلِ مردم فروتن بود و چهقدر مردم ایران را دوست داشت. طول بال: 8 متر و 17 سانتیمتر اسلحه: کانن 20 میلیمتری و دو مسلسل 5/7 میلیمتری

مجلات دوست کودکانمجله کودک 429صفحه 9