مجله کودک 428 صفحه 16

پغور قاطی افتاد و ناگهان از خنده منفجر شد. پغور قاطی خشکش زد. آقای رئیس همین جور میخندید. آنقدر خندید، آنقدر خندید که شکمش درد گرفت. دو زانو روی زمین نشست و همانطور که میخندید به پغور قاطی اشاره کرد و گفت: «وای! حالا... معلوم... شد... کی کی... وای دلم... کی رنگای... اداره رو... وای دلم... برداشته... ای وای... مُردم از خنده! ... به خاطر... این... کار... جریمه... می... شی جناب پغور...» پغور قاطی از ترس و خجالت خشکش زد. روی صندلیاش نشست. پغور قاطی که فکر میکرد، کسی لوش داده، با خودش گفت: اگه فقط بفهمم کار کی بوده، من میدونم و او. نمای پشت سیستم صدا خفهکن مناسبی در مسیر اگزوز کار گذاشته شده بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 428صفحه 16