مجله کودک 428 صفحه 40

حورا: «بالاخره نوبت من شد؟ حالا برم چیزایی که گفتین بگم... سلام آبجی... چیز... سلام...» فاطمه: «سلام، یاالله.د بگو دیگه، باز یادت رفت؟ بابا چارتا کلمه که بیشتر نیس، این­جوری هی می­گفتی که تو هم می-خوای تو این قصه باشی؟» -: «ولش کن فاطمه خانم، اذیتش نکن.» فاطمه: «به جای این حرف­ها یه فکری به حال اون مورچه­هه بکنین که داره درد می­کشه. پس بابا کی میاد؟» فاطمه: «سلام باباجون، چی شده؟ کمک نمی­خوای؟ خراب شده؟ کمک کنم؟» بابا: «نه جانم، یه کم صدا می­داد خواستم ببینم چشه، برو به مامانت بگو اگه می­خواد برای امشب کادو بخره بیاد تا ببرمش. بدو، کمک نمی­خوام.» فاطمه: «اما یه نفر هست که به کمک شما احتیاج داره، اسمش منوچهرخانه.» بابا: «خیالیه؟ یا واقعیه؟ تو برو بهش کمک کن، امشب عقدکنان خاله­ته من باید مامانت رو ببرم هدیه بخره. برو بگو بیاد دیگه. کلی کار داریم.» فاطمه: «باباجون، یادت میاد تعریف می­کردی موقعی که جنگ بودی توی یه حمله، توی دره­ی شیلر، شیش تا ترکش خورده بودی و افتاده... بودی زمین. فکرش رو بکنین، اگه اون موقع دوستات بهت کمک نمی­کردن چی می­شد؟ اون وقت اصلاً من هم الان تو این دنیا نبودم این­قدر حرف زدم. این­قدر گفتم تا بالاخره بابام راضی شد. آخه منو خیلی دوست داره. بابا: «خیلی خب، برو زیر بغل منوچهرخان رو بگیر و آرام بیار بنشانش تو ماشین. به مامانت هم بگو بیاد تا بعد از دکتر از همون­جا بریم برای خرید.» نپرسید که وقتی مامان جریان را فهمید چه کرد. فقط بدونید که بالاخره باباجونم راضیش کرد. مامان بزرگ: «مادر، صبر کنین من هم حاضر شم، باهاتون بیام.» مامان: «آخه شما کجا می­خواید بیاید مادر من، با این پا دردتون، همین­مان مانده یه لشکر آدم راه بندازیم و... یه مورچه رو ببریم دکتر. زود باش حورا جان بپوش، بپوش تا بابابزرگت هم نگفته که می­خواد بیاد...» ادامه دارد هوندا 1800 GL نمونه دیگری از موتورهای بال طلایی (Goldwing). موتورسیکلت قبلی این سری، 1500 GL نام داشت که در صفحه قبل آن را دیدید. هوندا 1800 GL، حجم

مجلات دوست کودکانمجله کودک 428صفحه 40