پیامدها و دستاوردهای نهضت عاشورا – سید محمدمهدی جعفری

‏□ سید محمد مهدی جعفری‏

چرا نهضت عاشورا چنین دامنگستر شده‎ ‎است؟

‏پیش از پرداختن به «پیامها و دستاوردهای‏‎ ‎‏نهضت عاشورا ...» که عنوان اصلی مقاله‏‎ ‎‏است، به عنوان مقدمه به این پرسش پاسخ‏‎ ‎‏خواهم داد که چرا نهضت عاشورا چنین در‏‎ ‎‏جنبشهای سیاسی حق‌طلبانه و حتی غیر‏‎ ‎‏حق‌طلبانه، جنبشهای اصلاحی، نهضتهای‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏آزادیبخش ضداستعماری و ضداستبدادی و‏‎ ‎‏گوناگون، دامنگستر شده، بر آنها تأثیر‏‎ ‎‏گذارده و اثرش بر همۀ نهضتها و قیامها‏‎ ‎‏همچنان می‌‌‌ تواند باقی و پایدار باشد، و بر‏‎ ‎‏زنده نگاه داشتن تشیّع و حتی به گفتاری‏‎ ‎‏درست‌تر، زنده نگاه داشتن اسلام، تا این‏‎ ‎‏اندازه مؤثر بوده است؟‏

‏حق پیوسته در حال حرکت رو به تکامل‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 90
‏است و در این حرکت، پویا و بالنده؛ و‏‎ ‎‏باطل، پیوسته در حال حرکت رو به انحطاط،‏‎ ‎‏و در این حرکت، آن هم پویا و فراگیر است،‏‎ ‎‏لیکن عنصر پویایی و بالندگی حق در‏‎ ‎‏سرشت و ذات آن است و پویایی و فراگیری‏‎ ‎‏باطل قسری و از خارج تحمیل شده و از‏‎ ‎‏قدرت کاذب زمان نیرو گرفته است؛ و به‏‎ ‎‏همین جهت حرکت نخست، چه دیگران‏‎ ‎‏بخواهند و چه نخواهند رو به تکامل است، و‏‎ ‎‏حرکت دوم، چه یارانش بکوشند و چه‏‎ ‎‏جولانها دهند، محکوم به نابودی و انحطاط و‏‎ ‎‏از میان رفتن. و این حقیقت مفهوم آیۀ قرآنی‏‎ ‎‏«جاء الحقّ و زهق الباطل، إنّ الباطل کان‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏زهوقاً» (الإسراء/ 81) می‏‎‌‌‌ ‎‏باشد و‏‎ ‎‏امیرالمؤمنین(ع) در تفسیر همین آیه‏‎ ‎‏می‌‌‌ فرماید: «حقٌ و باطلٌ؛ و لکلٍَ أهلٌ. فلئن‏‎ ‎‏أمر الباطل لَقدیماً فَعَل و لئن قلّ الحقٌّ فلَرُبَّما‏‎ ‎‏و لعلَ و لَقلّما أدبر شیءٌ فأقبل!» (نهج‏‎ ‎‏‌البلاغه / خطبۀ 16).‏

‏بعثت پیامبر اکرم(ص) بر پایۀ حق و بحق‏‎ ‎‏بود و قرآن را پروردگار می‌‌‌ گوید: «و بِالحقَ‏‎ ‎‏أنزلناه و بالحقّ نزل ...» (الاسراء / 105). و‏‎ ‎‏رسول گرامی اسلام آن را بحق ابلاغ کرد، و‏‎ ‎‏سرانجام به حق ملحق شد. پس از رسول‏‎ ‎‏خدا، این جریان حق در مسیر حق و به دست‏‎ ‎‏ملازم همیشگی و جداناشدنی با حق، ادامه‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 91
‏نیافت؛ لذا امیرالمؤمنین علی(ع) پیوسته برای‏‎ ‎‏حفظ حق کوشید و به شناسانیدن حق به‏‎ ‎‏تلاش ایستاد و تا آخرین لحظه زندگی خود‏‎ ‎‏از کوشش برای اجرای حق باز نایستاد و در‏‎ ‎‏این راه به شهادت رسید و به بهای جان‏‎ ‎‏گرامی، حق را زنده و شناخته شده و فروزان‏‎ ‎‏و در اهتراز نگاه داشت.‏

‏ پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) باطل‏‎ ‎‏فرمانروا گردید و به پندار بی‌‌‌ پایۀ خود برای‏‎ ‎‏خاموش کردن آتش اهورایی حق بسی‏‎ ‎‏کوشید؛ غافل از این حقیقت که ناموس‏‎ ‎‏آفرینش و قانون تکاملی جهان و اراده و‏‎ ‎‏مشیت پروردگار بر تحقق یافتن حق است، و‏‎ ‎


‏باطل نابودشدنی. اما چنانکه گفته‏‎‌‌‌ ‎‏اند:‏‎ ‎‏«للحقّ دولةٌ و للباطل جولةٌ.» آن روزها باطل‏‎ ‎‏را جولانی بود؛ لذا سبط اکبر، امام حسن‏‎ ‎‏مجتبی(ع)، به شیوۀ خاص خود و چنانکه‏‎ ‎‏اقتضای به حق زمان بود، به رسوا کردن باطل‏‎ ‎‏و برکنار کردن پوشش حق از چهرۀ آن پای‏‎ ‎‏فشرد، و پایه‌‌‌ های کاخ ستم را سست کرد.‏‎ ‎‏لیکن باطل هرگز دست از تلاش برنمی‌‌‌ دارد و‏‎ ‎‏برای نگاهداری و پایداری و گسترش خود‏‎ ‎‏پای می‌‌‌ فشارد و نمی‌‌‌ داند که آن تلاشها و‏‎ ‎‏تدابیر و نقشه‌‌‌ ها و برنامه‌‌‌ ها خود عامل رو به‏‎ ‎‏ناتوانی و انحطاط و فرسودگی بردن و‏‎ ‎‏سرانجام نابود کردن باطل است و اگر‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 92
‏می‌‌‌ دانست راه ضد تکاملی خویش را‏‎ ‎‏نمی‌‌‌ پیمود. از جمله مهمترین اقدامات‏‎ ‎‏امویان برای تثبیت خود، تبدیل خلافت به‏‎ ‎‏سلطنت و تعیین ولیّ عهد بود. همین اقدام‏‎ ‎‏کلنگی بود که بر پایه‌‌‌ های کاخ سلطنت‏‎ ‎‏امویان فرود آمد. امویان از آغاز بعثت پیامبر‏‎ ‎‏گرامی اسلام، نتوانستند و گاه نخواستند حق‏‎ ‎‏و مسیر حرکت حق و قانون فرمانروا بر این‏‎ ‎‏حرکت را ببینند و لذا در برابر آن ایستادند و‏‎ ‎‏آن را سلطنت می‌‌‌ پنداشتند و لذا همیشه در‏‎ ‎‏صدد و مترصد فرصتِ به چنگ آوردن آن‏‎ ‎‏بودند. همین که عثمان اموی به خلافت‏‎ ‎‏رسید، پیر بنی‌امیه، ابوسفیان، سفارش کرد که‏‎ ‎‏گوی سلطنتِ به دست آمده را به شدت‏‎ ‎‏بگیرند و برای فرزندان خود نگه دارند و‏‎ ‎‏پسرش معاویه، بدین سفارش عمل کرد، و در‏‎ ‎‏زمان خلافتِ با دسیسه به چنگ آوردۀ خود،‏‎ ‎‏به تأسیس سلطنت، بر پایه الگوهای‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏امپراتوری روم دست زد و فرزندش یزید را به‏‎ ‎‏ولایتعهدی برگماشت و از سران و شناخته‌‏‎ ‎‏شدگان و نام‌آوران آن روز مسلمان خواست‏‎ ‎‏که این نظام جدید و نهادِ از پایه فاسد و‏‎ ‎‏با نظامِ اسلامی نامتناسب را به رسمیت‏‎ ‎‏بشناسند و با یزید به عنوان خلیفۀ بعد بیعت‏‎ ‎‏کنند. این کار برخلاف یکی از مواد پیمان‏‎ ‎‏آتش‌بس او با امام حسن مجتبی(ع) بود؛‏‎ ‎‏گویی امام می‌‌‌ دانست که معاویه چنین نقشه‏‎ ‎‏و برنامه‏‎‌‌‌ ‎‏ای در سر دارد و با گنجانیدن آن‏‎ ‎‏ماده در پیمان آتش‌بس چهرۀ حقیقی معاویه‏‎ ‎‏را به همگان نشان داد و با این افشاگری از‏‎ ‎‏ریاکاریها و تظاهر به حق کردن‌‌‌ های‏‎ ‎‏پایه‌‌‌ گذار سلطنت و امپراتوری اموی‏‎ ‎‏جلوگیری کرد.‏

‏امام حسین(ع) که تنها پاسدار اسلام و‏‎ ‎‏قرآن در آن روزگار بود و راه نیا و پدر و برادر‏‎ ‎‏را در پیش داشت، این اقدام شوم را انحرافی‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 93
‏بسیار شدید و عمیق دید و خود را موظف‏‎ ‎‏دانست که بر پایه رسالت الهی که برعهده‏‎ ‎‏دارد در برابر آن به هر قیمت بایستد.‏

‏این کار همان باطل بزرگی بود که بر پای‏‎ ‎‏ایستاده، در مجتمع آن روز مسلمانان به‏‎ ‎‏حرکت درآمده بود. سرشت باطل جولان‏‎ ‎‏دادن، قیافۀ حق به خود گرفتن، برای رسیدن‏‎ ‎‏به مقصد از هر وسیله‌‌‌ ای فرصت‌طلبانه‏‎ ‎‏استفاده کردن و سرانجام بر اثر همین سرشت‏‎ ‎‏و طبیعت، رو به فرسودگی و نابودی سرازیر‏‎ ‎‏شدن است. امام که این قانون را می‌‌‌ دانست،‏‎ ‎‏در راه حقِّ خود به اندیشه و تدبیر پرداخت و‏‎ ‎‏بیدرنگ دست به کار شد.‏

‏امام بدین نتیجه رسید که برای حفظ‏‎ ‎‏ارزشها و بنیادهای اصولی اسلام، برای بیشتر‏‎ ‎‏به نتیجه رسیدن نقشه‌‌‌ های رسواسازنده و‏‎ ‎‏افشاگرانه برادر بزرگش و برای آگاه شدن‏‎ ‎‏بیشتر روشنفکران متعهد آن روز و سرانجام‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏برای رسیدن میوه‌‌‌ ای که تازه بر این شجرۀ‏‎ ‎‏ملعونه نشسته است، شایسته آنکه تا پایان‏‎ ‎‏زندگی معاویه صبر کند و پایداری نشان‏‎ ‎‏دهد؛ و چنین کرد.‏

‏و همینکه معاویه از این جهان رخت‏‎ ‎‏بربست و یزید به نام خلیفه، اما در واقع بر‏‎ ‎‏تخت سلطنت نشست، امام حسین(ع) برای‏‎ ‎‏نابود کردن قطعی باطل و نشان دادن‏‎ ‎‏جلوه‌های حق، به اجرای برنامه خود آغاز‏‎ ‎‏نهاد و آن کرد که باید می‌‌‌ کرد و همۀ جهانیان‏‎ ‎‏دیدند و دانستند.‏

‏بنابراین پاسخ پرسش آغازینم این است که‏‎ ‎‏چون نهضت عاشورا، برای حفظ اسلام و‏‎ ‎‏پاسداری از قرآن و ادامۀ رسالت محمدبن‏‎ ‎‏عبدالله(ص) پیامبر بزرگ اسلام، و در مجموع‏‎ ‎‏بر پایه حق برپا خاست و خود حق بود، طبق‏‎ ‎‏قانون حق و ناموس آفرینش، چنین دامنگستر‏‎ ‎‏و ژرف گردید.‏


حضورج. 11صفحه 94
‏امّا برخی، دربارۀ آثار شهادت حسین تردید‏‎ ‎‏کرده‌‌‌ اند! و آن را قیامی خوانده‌‌‌ اند که‏‎ ‎‏شکست خورده است! شگفتا! کدام «جهاد»‏‎ ‎‏و کدام «جنگِ» پیروزی بوده است که دامنۀ‏‎ ‎‏فتوحاتش در سطح جامعه، در عمق اندیشه‏‎ ‎‏و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ،‏‎ ‎‏اینهمه گسترده و عمیق و بارآور باشد؟‏

‏در اینجا، اساساً این مسأله مطرح می‌‌‌ شود‏‎ ‎‏که آیا دامنۀ اثرگذاری و طنین شهادت، از‏‎ ‎‏«جهاد»، «جهاد فاتح» عمیقتر و مداومتر و‏‎ ‎‏گسترده‌تر نیست؟‏

‏(دکتر علی شریعتی، شهادت، م. آ 19، ص 187).‏

پیامهای عاشورا

‏شهادت دعوتی است به همۀ عصر‌‌‌ ها و به‏‎ ‎‏همۀ نسلها، که:‏

‏اگر می‌‌‌ توانی، بمیران!‏

‏و اگر نمی‌‌‌ توانی، بمیر!‏

‏(دکتر شریعتی، م. آ 19، شهادت/ 195)‏

‏هر انقلابی دو چهره دارد: خون و پیام!‏

‏پیام آن: زندگی هیچ نیست جز عقیده و‏‎ ‎‏جهاد.‏

‏کسانی می‌‌‌ توانند خوب زندگی کنند که‏‎ ‎‏می‌‌‌ توانند خوب بمیرند.‏

‏(همان، پس از شهادت/ 207)‏

‏إنّی لا أری الموتَ إلّا السَعادة والحیاة مع‏‎ ‎‏الظّالمین إلّا برماً.‏

[[column]]

[[column]]


دستاوردهای عاشورا

‏آگاه ساختن انسانهای غفلت‌زده و خفته ‏

‏برانگیختن نیروهای در درون نهفته ‏

‏متزلزل کردن کاخ ستم‏

‏آموختن شیوۀ خوب مردن، و نه تنها خوب‏‎ ‎‏زیستن‏

‏آموزش درس «شهادت» به عنوان بهترین‏‎ ‎‏وسیلۀ افشاگری‏

‏آموزش اینکه شهادت خود یک «حکم» است‏‎ ‎‏نه یک وظیفه‏

‏آموختن راه اصلاح مجتمعهای ستمزده و به‏‎ ‎‏فساد کشیده شده‏

‏نقش انقلابی یاد و یادآوران را به جهانیان‏‎ ‎‏آموختن‏

‏زنده نگاه داشتن دین اسلام‏

‏رهنمود درست دادن به انقلابها‏


حضورج. 11صفحه 95
الف- آگاه ساختن انسانهای غفلت‌زده و‎ ‎خفته

‏امیرالمؤمنین(ع) یکی از هدفهای بعثت‏‎ ‎‏انبیاء را چنین می‌‌‌ فرماید:‏

‏«فبعث فیهم رُسُلَه، و واتَرَ إلیهم أنبیاءَه:‏‎ ‎‏لِیَسْتَأدوُهم میثاقَ فطرته و یُذَکِّروهم مَنسیَّ‏‎ ‎‏نعمته و یَحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم‏‎ ‎‏دفائنَ العقول و یروُهُم آیاتِ المَقدِرة ...»‏‎ ‎‏(نهج‌البلاغه / از خطبۀ 1)‏

‏و رسالت حسین(ع) به دنبال جد و پدر و‏‎ ‎‏برادرش و همۀ رسولان تاریخ، آگاه ساختن‏‎ ‎‏انسانهایی بود که در جهان فطری با پروردگار‏‎ ‎‏خود پیمان بسته بودند جز او را نپرستند، لیکن‏‎ ‎‏پیمان را به فراموشی سپردند و به پرستش غیر‏‎ ‎‏خدا و از جمله قدرتها، شخصیتها، خودها و‏‎ ‎‏چیزهای دیگر پرداختند. معجزه این رسول،‏‎ ‎‏اثبات توانایی شهادت تنها، در روزگار‏‎ ‎‏ناتوانی تنها بود، معجزۀ عاشورا آگاهی دادن‏‎ ‎‏سریع و عمیق به کسانی بود که فطرتشان‏‎ ‎‏بطور کامل از میان نرفته بود. نخستین انسانی‏‎ ‎‏که در همان روز آگاه شد حرّبن یزید ریاحی‏‎ ‎‏بود. حرّ نمود برجستۀ انسانیتی است که‏‎ ‎‏پیوسته بر فراز دو نجد تاریخ، در برابر دو راه‏‎ ‎‏متقابِل خداگونه شدن، و از شیطان پست‌‌‌ تر‏‎ ‎‏افتادن، ایستاده‌‌‌ اند و حرّ در آخرین لحظه، بر‏‎ ‎‏اثر فریاد آگاه سازندۀ حسین بن علی(ع)، راه‏‎ ‎‏خداگونه شدن را برگزید.‏

‏و او در راه مدینه به کوفه نیز خفتگانی چند‏‎ ‎‏را بیدار کرده بود. چند تن انگشت‌شمار که به‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏شمار، اندک و به تأثیر گذاشتن بر تاریخ، از‏‎ ‎‏درازنا و پهنا و ژرفای جهان بیشتر.‏

‏و در همان روز عده‌‌‌ ای از خفتگان با فریاد‏‎ ‎‏پیام‌آور کربلا، زینب کبری، دختر شایستۀ‏‎ ‎‏علی مرتضی و فاطمۀ زهرا، بیدار شدند و‏‎ ‎‏برای جبران این غفلت، راه توبه در پیش‏‎ ‎‏گرفتند و «توابین» نامیده شدند و توابین تنها‏‎ ‎‏راه پذیرش توبه خویش را به درگاه پروردگار،‏‎ ‎‏کشتن و کشته شدن دیدند: کشتن شماری از‏‎ ‎‏افراد قبیلۀ قابیلیان و کشته شدن در راه گرفتن‏‎ ‎‏انتقام خون یکی از فرزندان قبیلۀ هابیلیان که‏‎ ‎‏خدا فرموده است: «فالَذین هاجروا و أخرجوا‏‎ ‎‏من دیارهم و أوذوافی سبیلی و قاتلوا و قُتِلوا‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 96
‏أکفرنّ عنهم سیئاتهم.» (آل عمران / 195)‏

‏و به دنبال توابین،در طول تاریخ، خفتگان‏‎ ‎‏بسیاری بر اثر فریاد حسین(ع) بر بام تاریخ‏‎ ‎‏کربلا، بیدار شدند و راه بیداران را در پیش‏‎ ‎‏گرفتند.‏

ب- برانگیختن نیروهای در درون نهفته

‏بسیاری از کسان، در طول تاریخ، از‏‎ ‎‏نیروهای نهفته در درون خویش غفلت دارند و‏‎ ‎‏در برابر نیروهای دروغین ظاهری، خود را‏‎ ‎‏می‌‌‌ بازند. امام حسین(ع) با نهضت عاشورا‏‎ ‎‏که شماری اندک از یاران خود را در برابر‏‎ ‎‏شماری بسیار از افراد ناآگاه آورد، بدین‌گونه‏‎ ‎‏اعلام کرد که: «کم من فئةٍ قلیلةٍ غَلبتْ فئةً‏‎ ‎‏کثیرةً بإذن الله.» (البقره / 249) در طول‏‎ ‎‏تاریخ، از این ‌گونه افراد و گروهها بسیار‏‎ ‎‏بوده‌‌‌ اند.‏

‏دکتر شریعتی می‌‌‌ گوید:‏

‏«و حسین، وارث آدم - که به بنی آدم‏‎ ‎‏زیستن داد - و وارث پیامبران بزرگ – که به‏‎ ‎‏انسان، «چگونه باید زیست» را آموختند -‏‎ ‎‏اکنون آمده است تا در این روزگار، به فرزندان‏‎ ‎‏آدم، «چگونه باید مرد» را بیاموزد!‏

‏حسین آموخت که «مرگ سیاه» سرنوشت‏‎ ‎‏شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن‏‎ ‎‏می‌‌‌ دهند تا «زنده بمانند»؛ چه کسانی که‏‎ ‎‏گستاخی آن را ندارند که «شهادت» را‏‎ ‎‏انتخاب کنند، «مرگ» آنان را انتخاب خواهد‏‎ ‎‏کرد!»‏

‏(م. آ 19، شهادت / 171)‏

[[column]]

[[column]]


ج- متزلزل کردن کاخ ستم

‏مشیت الهی بر آن است که حق رو به‏‎ ‎‏تعالی و تکامل رود و باطل رو به انحطاط و‏‎ ‎‏نابودی. پایۀ کاخ بنی امیه بر ستمگری‏‎ ‎‏گذاشته شده بود و لذا تدابیری که امویان،‏‎ ‎‏قبیلۀ ستم، برای استوار گردانیدن پایه‌‌‌ های‏‎ ‎‏خویش اتخاذ کردند همه به تزلزل و از هم‏‎ ‎‏پاشیدن آن انجامید. نخستین فریاد به لرزه‏‎ ‎‏درآورنده را شیرزن کربلا، زینب در کوفه سر‏‎ ‎‏داد و دومین فریاد را هم او در کاخ سبز‏‎ ‎‏دمشق؛ و فریاد قطعی و نهایی را امام‏‎ ‎‏زین‌العابدین در همان جا بر سر ستمگران‏‎ ‎‏فرو کوفت. این کاخ، خود رو به ویرانی‏‎ ‎‏می‌‌‌ رفت و این فریاد‌‌‌ ها به روند ویران شدن‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 97
‏ شتاب بخشید. جنبشهای بعدی، از قیام‏‎ ‎‏مختار گرفته تا نهضت بنی‌عباس، همگی بر‏‎ ‎‏ویرانه فرود آمد و سرانجام آن را به صورت‏‎ ‎‏صحرایی و بازده و بیماریزا درآورد.‏

‏و این درسی بود که به همۀ حق‌خواهان‏‎ ‎‏گرفتار در ظلمت ستم داده شد تا بدانند که‏‎ ‎‏شب رفتنی است؛ هر چند طولانی باشد و‏‎ ‎‏سپیده‌دم، سرانجام برآمدنی. و این حقیقت‏‎ ‎‏را خردمندان به خوبی دریابند و نیاز به‏‎ ‎‏سوگند خوردن نیست تا باور کنند:‏

‏والفجر، ولیال عشر، و الشفع والوتر، واللیل‏‎ ‎‏اذا یسر، هل فی ذالک قسم لذی حجر.‏‎ ‎‏(الفجر / 1 - 5)‏

د- آموختن شیوه خوب مردن و

هـ- آموزش درس شهادت

‏بسیاری از کسانی هستند که به گمان خود‏‎ ‎‏خوب می‌‌‌ زیند و به پندار خویش می‌‌‌ دانند‏‎ ‎‏چگونه زیستن را؛ زیستنی آنچنان که آرزو‏‎ ‎‏دارند و با آرمانهای خود برابر می‌‌‌ انگارند و‏‎ ‎‏امّا حسین ...‏

‏«مردی از خانۀ فاطمه بیرون آمده است؛‏‎ ‎‏تنها و بی‌‌‌ کس، با دستهای خالی، یک تنه بر‏‎ ‎‏روزگار وحشت و ظلمت و آهن یورش برده‏‎ ‎‏است. جز «مرگ» سلاحی ندارد! امام او‏‎ ‎‏فرزند خانواده‌‌‌ ای است که «هنر خوب مردن»‏‎ ‎‏را در مکتب حیات خوب آموخته است.‏

‏در این جهان، هیچکس نیست که همچون‏‎ ‎‏او بداند که «چگونه باید مرد»؛ دانشی که‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏دشمن نیرومند او - که بر جهان حکومت‏‎ ‎‏می‌‌‌ راند - از آن محروم است و این است که‏‎ ‎‏قهرمانِ تنها، به پیروزی خویش بر انبوه سپاه‏‎ ‎‏خصم، اینچنین مطمئن است، و این چنین‏‎ ‎‏مصمم و بی‌‌‌ تردید، به استقبال آمده است.‏‎ ‎‏آموزگار بزرگ «شهادت» اکنون برخاسته‏‎ ‎‏است تا به همۀ آنها که جهاد را تنها در‏‎ ‎‏«توانستن» می‏‎‌‌‌ ‎‏فهمند و به همه آنها که پیروزی‏‎ ‎‏بر خصم را تنها در «غلبه»، بیاموزد که:‏‎ ‎‏«شهادت» نه یک «باختن»، که یک «انتخاب»‏‎ ‎‏است؛ انتخابی که در آن، مجاهد با قربانی‏‎ ‎‏کردن خویش، در آستانۀ معبد آزادی و‏‎ ‎‏محراب عشق، پیروز می‌شود.»‏

‏(م. آ. 19، شهادت / 171)‏

و- آموزش اینکه شهادت یک «حکم» است

‏تجزیه و تحلیلهای سیاسی سیاستمداران‏‎ ‎‏حرفه‌‌‌ ای، دربارۀ دو نیروی متخاصم که در‏‎ ‎‏برابر یکدیگر ایستاده‌‌‌ اند، بر «توازن قوا»‏‎ ‎‏استوار است. پیوسته مبارزان و مخالفان را از‏‎ ‎‏دشمن تا دندان مسلح و قدرت غالب جهان‏‎ ‎‏و حیله‌‌‌ گر و نقشه‌کش و دسیسه‌باز و‏‎ ‎‏ثروتمند و دست و دل باز و جلب‌کنندۀ‏‎ ‎‏نظرات، برحذر می‌‌‌ دارند و اگر از آنان‏‎ ‎‏سازش و تسلیم نخواهند، آنان را به صبر و‏‎ ‎‏انتظار و در گوشه‏‎‌‌‌ ‎‏ای نشستن و به انتظار‏‎ ‎‏بازی و روزگار ماندن فرا می‌‌‌ خوانند.‏‎ ‎‏روشنفکران آن روزگار نیز کسانی چون عبدالله‏‎ ‎‏بن جعفر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر،‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 98
‏ محمدبن حنفیه و امثال اینان چنین نصیحت‏‎ ‎‏می‌‌‌ کنند و از امام حسین می‌‌‌ خواهند که در‏‎ ‎‏مدینه، در مسجد پیامبر، کنار قبر رسول خدا،‏‎ ‎‏بنشیند و مردم را تبلیغ و ارشاد کند.‏

‏«معاویه می‌‌‌ داند که رژیم جدید با قیام و‏‎ ‎‏انقلابی از سوی مجاهدین رو به رو نخواهد‏‎ ‎‏شد و بنابراین، در سکوت و تسلم عمومی،‏‎ ‎‏اساس سیاسی و رژیم موروثی فردی رسمیت‏‎ ‎‏خواهد یافت و درست همین جا حسین شعار‏‎ ‎‏«شهادت» را مطرح کرد، به عنوان اصلی برتر‏‎ ‎‏از «جهاد»! و به عنوان وظیفه‌‌‌ ای پس از‏‎ ‎‏وظیفۀ «مجاهد» شکست خورده باشد و جهاد‏‎ ‎‏بی‌‌‌ ثمر شود، جبهۀ شکست‌خورده و خلع‏‎ ‎‏سلاح شدۀ حق‌پرستان، در برابر فاجعه و در‏‎ ‎‏قبال سلطۀ جباران مقتدر و مسلط، جز‏‎ ‎‏سکوت پاسخی نخواهد داشت و سکوت نیز‏‎ ‎‏خود نوعی تسلیم است و تسلیم نوعی رضا و‏‎ ‎‏امضاء!‏

‏امام حسین از علی آموخته است که‏‎ ‎‏«شهادت» - در معنای اخص و اعلای آن -‏‎ ‎‏یک حالت نیست، قتل مجاهد به دست‏‎ ‎‏دشمن نیست، خود یک «حکم» است، یک‏‎ ‎‏«حکم مستقل»، غیر از «جهاد» و پس از‏‎ ‎‏«جهاد»‏

‏(م. آ. شهادت / 178)‏

ز- آموختن راه اصلاح مجتمعهای ستمزده و‎ ‎فاسد

‏انسان موجودی است دو بعدی: یک بعد‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏او لجن و بعد دیگرش روح خدا؛ این دو بعد‏‎ ‎‏اگر با یکدیگر هماهنگ شدند، انسان را به‏‎ ‎‏پرواز درآورده به خداگونگی می‌‌‌ رسانند، اما‏‎ ‎‏اگر هر یک از آن دو بعد مورد غفلت و‏‎ ‎‏بی‌‌‌ توجهی قرار گرفت، دیگری به تنهایی‏‎ ‎‏تقویت می‌شود و انسان را یک بعدی و‏‎ ‎‏بی‏‎‌‌‌ ‎‏معنی و بی‌‌‌ ارزش می‌‌‌ کند. انسان را از‏‎ ‎‏جامعیت می‌اندازد، یا به زمین می‌‌‌ چسباند و‏‎ ‎‏از هر چارپایی پست‌‌‌ تر و مخرب‌‌‌ تر می‌‌‌ کند و‏‎ ‎‏یا در آسمانهای رؤیایی و آرمانهای‏‎ ‎‏بی‌‌‌ پایه می‌‌‌ کشاند و از واقعیتهای این جهانی‏‎ ‎‏دور و ناآگاه می‌‌‌ گرداند.‏

‏چون مردمی بدین ناهماهنگی و‏‎ ‎‏ناسازگاری افتادند، تنها راه آن اصلاح آنان‏‎ ‎‏با وسایل و ابزارهای گوناگون در شرایط‏‎ ‎‏مختلف است؛ در شرایطی باید به ارشاد و‏‎ ‎‏راهنمایی و کار فرهنگی دست زد، در‏‎ ‎‏شرایطی باید به عمل پرداخت و با اقدامی‏‎ ‎‏سیاسی و مسالمت‌‌‌ آمیز در اصلاح مجتمع و‏‎ ‎‏مردم کوشید؛ اما در شرایطی که قدرت حاکم‏‎ ‎‏با ابزارهای تبلیغاتی ذهن و اندیشه و عقل‏‎ ‎‏مردم را ربوده، به رگبارهای تند تبلیغات بسته‏‎ ‎‏است و با تنگناهای اجتماعی مجال هرگونه‏‎ ‎‏اندیشیدن و آگاه شدن درست را بر مردم‏‎ ‎‏بسته، آگاه شدن و اندیشیدن را در یک مسیر‏‎ ‎‏قرار داده است و کسی نمی‌‌‌ تواند و نباید به‏‎ ‎‏شکل دیگری بیندیشد و از چیزی جز آنکه‏‎ ‎‏فرمانروایان می‌‌‌ خواهند آگاه شود، در‏‎ ‎‏شرایطی که اندیشه‌‌‌ سازان داوری کردن دربارۀ‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 99
‏کارهای خوب و بد دیگران را فضولی در کار‏‎ ‎‏خدا جلوه می‌‌‌ دهند و حکم کردن دربارۀ هر‏‎ ‎‏کسی را به عهدۀ خدا در روز رستاخیز‏‎ ‎‏می‌‌‌ دانند و بس، در هنگامه‌ای که مردم را‏‎ ‎‏محکوم و دست بستۀ مشیت پروردگار و قضا‏‎ ‎‏و قدر کردگار می‌‌‌ دانند، در زمانی که جز‏‎ ‎‏تقلید از اهل حدیث چیز دیگری جایز نیست‏‎ ‎‏و بحث و استدلال و تعقّل و تفکّر انسان را‏‎ ‎‏به شلاق و زندان و کشته شدن دچار می‌‌‌ ‏‎ ‎‏کند، نه موعظه و ارشاد و کار فرهنگی کارساز‏‎ ‎‏است و نه اصلاحات مسالمت‌آمیز مؤثر، تنها‏‎ ‎‏راه، در چنین شرایطی، وارد آوردن ضربه‌‌‌ ای‏‎ ‎‏شدید، ایجاد زمین لرزه‌‌‌ ای زیر و رو کننده و‏‎ ‎‏صور اسرافیلی بیدارسازنده و از خواب مرگ‏‎ ‎‏برانگیزنده، می‌‌‌ باشد،‏

‏امام حسین از مدینه که بیرون آمد، به بانگ‏‎ ‎‏بلند اعلام کرد که هدف من از این رستاخیز نه‏‎ ‎‏برپا ساختن آشوبی اجتماعی است و نه‏‎ ‎‏ادعای قدرت و اکتسابی است؛ تنها هدف‏‎ ‎‏من: «امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح‏‎ ‎‏دین جدّم» می‌‌‌ باشد.‏

‏اما نه امر به معروف و نهی از منکر بر فراز‏‎ ‎‏منبر، و مشغول ساختن ذهن مؤمنان ناتوان به‏‎ ‎‏مسائل فرعی و بی‌‌‌ اثر و بازداشتن آنان از امور‏‎ ‎‏سیاسی و واقعیتهای زندگی و ناآگاه ساختن‏‎ ‎‏آنان از عوامل اصلی فساد و رنگ و روغن‏‎ ‎‏زدن بر دیوارهای ساختمانی که از پای بست‏‎ ‎‏ویران است. و نه حتی «جهاد» با نداشتن‏‎ ‎‏نیروی لازم و فدا کردن خود بدون گذاشتن‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏تأثیری شایسته بر مردم، بلکه در چنین‏‎ ‎‏شرایطی تنها وسیله و مؤثرترین شیوه و‏‎ ‎‏بُرنده‌‌‌ ترین سلاح و آگاه سازنده‌‌‌ ترین اقدام و‏‎ ‎‏رساترین موعظه و دلنشین‌‌‌ ترین سخن و‏‎ ‎‏قاطعترین اقدام: «شهادت» است! و حسین‏‎ ‎‏چنین کرد. و می‌‌‌ بینیم که از آن روزگار تا‏‎ ‎‏کنون، شهادت او چنان آگاهی بخشید که هر‏‎ ‎‏کس در روزگار خودش شرایط را دریافت،‏‎ ‎‏برای اصلاح نابسامانیها و فسادها،‏‎ ‎‏شایسته‌‌‌ ترین شیوه را برگزید.‏

‏در درازنای تاریخ، قیامهای شکست‌‏‎ ‎‏خورده نتیجۀ نشناختن شرایط و انتخاب‏‎ ‎‏نکردن شیوۀ مناسب برای اصلاح وضع موجود‏‎ ‎‏است، و جنبشهای رهایی‌بخش هنگامی‏‎ ‎‏پیروزی را به دست آورده‌‌‌ اند که زمان خویش‏‎ ‎‏را شناخته، شرایط جهانی را دریافته و شیوۀ‏‎ ‎‏درست و شایسته را برگزیده‌‌‌ اند و این درسی‏‎ ‎‏بود که حسین(ع) آموخت.‏

ح – نقش انقلابی یاد و یادآوران

‏اگر امام زین‌العابدین(ع) همان راهی را‏‎ ‎‏که پدر در پیش گرفته بود، ادامه می‌‌‌ داد، و‏‎ ‎‏همان شیوه را برمی‌‌‌ گزید که برگزیدۀ امام‏‎ ‎‏حسین(ع) بود و می‌‌‌ خواست او هم از اصل‏‎ ‎‏و حکم «شهادت» استفاده کند؛ نه تنها خود‏‎ ‎‏را به هلاکت انداخته بود که تأثیر تاریخی و‏‎ ‎‏جهانی «شهادت» را هم اگر از بین نمی‌‌‌ برد،‏‎ ‎‏بسیار کمرنگ می‌‌‌ کرد. زیرا پس از شهادت،‏‎ ‎‏شرایط عوض شده بود و این شرایط را امام‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 100
‏حسین(ع) دگرگون ساخت و شرایط نوینی‏‎ ‎‏به وجود آورد. شرایط نوین راه نوین هم‏‎ ‎‏می‌‌‌ خواهد. همان‌گونه که یک جنبش‏‎ ‎‏انقلابی، پس از پیروزی، باید راه تازه‌‌‌ ای و‏‎ ‎‏شیوۀ درخوری، در پیش بگیرد؛ پس از‏‎ ‎‏شهادت حسین هم که خود بزرگترین پیروزی‏‎ ‎‏بود، پیروزی حق بر باطل و انسانیت بر‏‎ ‎‏حیوانیت و پیروزی آنچه زیبایی است بر همۀ‏‎ ‎‏زشتیها، شایسته و سزاوار در پیش گرفتن‏‎ ‎‏راهی تازه و برگزیدن شیوۀ نوینی بود؛ رسالتی‏‎ ‎‏جدید با پیامی تازه.‏

‏این رسالت را، به گونۀ ضربتی و برای تأثیر‏‎ ‎‏فوری، زینب بر دوش گرفت و به شکل دراز‏‎ ‎‏مدت و برای تأثیر همه‌جانبه و عمیق و‏‎ ‎‏تاریخی، امام زین‌العابدین و امامان بعد از‏‎ ‎‏او و همۀ کسانی که رسالت پیامبران و امامان‏‎ ‎‏و گواهان و صالحان را بر دوش گرفتند.‏

‏این رسالت «یاد» کردن بجا و درست و به‏‎ ‎‏موقع «شهادت» است؛‏

‏و آن رسولان «یادآوران» شهادت در طول‏‎ ‎‏تاریخ.‏

‏و این یادآوران بودند که نقش انقلابی‏‎ ‎‏شهادت و شهیدان را به جهانیان آموختند و‏‎ ‎‏نگذاشتند که حافظۀ ضعیف جهانیان این‏‎ ‎‏نقش انقلابی را به دست فراموشی سپارد.‏

‏تا آنجا که نه تنها شیعیان و نه تنها‏‎ ‎‏مسلمانان که حتی گاندی «ظاهراً هندو» هم‏‎ ‎‏می‌گوید: «من راه مبارزه با استعمار‏‎ ‎‏انگلستان برای رهایی مردم شبه قارۀ هند را از‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏امام حسین آموختم.»‏

‏و در گسترۀ زمین و پهنۀ زمان هر جا قیامی‏‎ ‎‏دیده شده است، حتی قیامهای عدالت‏‎ ‎‏‌خواهانه و حق‌طلبانه و ملی و قومی زنگیان،‏‎ ‎‏علویان و عیاران از مکتب «شهادت» درس‏‎ ‎‏آموخته‌‌‌ اند.‏

‏و پیوسته یادآوران نقشی مهم در زنده‌‌‌ نگه‏‎ ‎‏داشتن این یاد و این آموزش بزرگ چند بعدی‏‎ ‎‏و همه‌جانبه داشته‌‌‌ اند.‏

ط- زنده نگه داشتن دین اسلام

‏در طول پنجاه سال پس از پیامبر، بنی‌امیه‏‎ ‎‏و همدستانشان، کوشیدند تا اسلام را، پله پله‏‎ ‎‏و به تدریج، از محتوا تهی کنند و به صورت‏‎ ‎‏مجموعه‌‌‌ ای از شعائر عبادی، احساسات‏‎ ‎‏فردی، عقاید ذهنی و ظواهر و قالبهایی‏‎ ‎‏بی‌‌‌ روح درآورند. آنان نمی‌‌‌ توانستند آشکارا‏‎ ‎‏«شرک» را به صحنه بازگردانند، زیرا مردمی‏‎ ‎‏به «توحید» عادت کرده بودند و گروهی اندک‏‎ ‎‏نیز آن را دریافته، به پاسداری آن کمر بسته‏‎ ‎‏بودند و جهانیان نیز در آن شرایط از «شرک»‏‎ ‎‏بیزاری می‌‌‌ جستند. پس چه باید کرد؟‏‎ ‎‏می‌‌‌ توان اسلام را از محتوای توحید تهی‏‎ ‎‏ساخت و شرک را به نام توحید و در لباس آن،‏‎ ‎‏جانشین کرد. چنین کردند و در طول پنجاه‏‎ ‎‏سال «مردم را به بند و بستهای شخصی و‏‎ ‎‏توطئه‌‌‌ های سیاسی و کشاکشهای داخلی‏‎ ‎‏مشغول کرده‌‌‌ اند ... رهبری و برابری! این دو‏‎ ‎‏باید از رسالت کنده شود، از دین بریده شود،‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 101
‏ از اسلام حذف شود.‏‎ ‎‏آنگاه اسلام منهای‏‎ ‎‏رهبری مردم و برابری طبقات اسلامی که با‏‎ ‎‏قدرت و ثروت قریش ناسازگار نیست، برای‏‎ ‎‏قریش از شرک بهتر است. و اکنون، طرح‏‎ ‎‏پنجاه سالۀ قریش، به آخرین قلۀ توفیقش‏‎ ‎‏رسیده است. تغییر رسمی رژیم حکومت!‏‎ ‎‏وراثت به جای وصایت و خلافت، تا‏‎ ‎‏سرنوشت امت برای خاندان اموی، نسلاً بعد‏‎ ‎‏نسل، تضمین شود. میراث محمد(ص) که با‏‎ ‎‏انتخابات، از علی گرفته شد، اکنون با‏‎ ‎‏انتصاب، وقف بر اولاد ابوسفیان شود.‏

‏(م. آ 19، شهادت / 183)‏

‏و با خلافت رسیدن یزید به گفتۀ امام‏‎ ‎‏حسین(ع) «علی الاسلام‌السّلام» باید فاتحۀ‏‎ ‎‏اسلام را خواند.‏

‏تنها درمان این بیمار محتضر که زندگیش‏‎ ‎‏با یک «آری» به پایان می‌‌‌ رسد و «نه» است.‏‎ ‎‏«نه» حسین برای بیعت با یزید و به دنبال این‏‎ ‎‏«نه» عرضۀ «شهادت». و با این «شهادت»‏‎ ‎‏اسلامی که پس از پنجاه سال در حال مردن‏‎ ‎‏بود، برای قرنها و قرنها و تا هنگامی که‏‎ ‎‏«شهادت» هست و به عنوان یک «حکم»‏‎ ‎‏برگزیده می‌‌‌ شود، زنده ماند.‏

ی- رهنمود درست دادن به انقلابها

‏نویسندۀ بزرگوار و دانشمند عالیقدر‏‎ ‎‏لبنانی، شیخ عبدالله علائلی، در دهۀ 1930‏‎ ‎‏برای تحصیل به قاهره می‌‌‌ رود. در آن جا به‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏مجالس روضه‌خوانی شیعیان در ماه محرم‏‎ ‎‏می‌رود و با اینکه لبنان بیشتر شیعه‌نشین و‏‎ ‎‏نسبت شیعیانش از مسلمانان سنی و‏‎ ‎‏مسیحیان بیشتر است، چون مصر در آن‏‎ ‎‏سالها دوران انقلابی سختی را می‌‌‌ گذرانید،‏‎ ‎‏مراسم محرم با شیوه‌‌‌ ای بهتر و تأثیری بیشتر،‏‎ ‎‏در آن جا برگزار شده است، به طوری که شیخ‏‎ ‎‏علائلی سخت تحت تأثیر واقع شده کتابی‏‎ ‎‏تحت عنوان: «‏سموُّ المعنی فی سمو الذّات‏»‏‎ ‎‏نوشت و در سالهای بعد دو جلد دیگر بر آن‏‎ ‎‏افزود که به وسیلۀ نگارنده تحت عنوان‏‎ ‎‏«برترین هدف در برترین نهاد» ترجمه شده‏‎ ‎‏است. در آنجا قصیده‌‌‌ ای دارد که خود بر‏‎ ‎‏عنوان آن نوشته است: «اشکی از یک مسلمان‏‎ ‎‏سنّی برای حسین(ع)» و در پاورقی‏‎ ‎‏می‌‌‌ نویسد: «هر سال شیعیان مراسم عاشورا‏‎ ‎‏را برای یادآوری و پندگرفتن برپا می‌‌‌ دارند؛ و‏‎ ‎‏آن یادی بس بزرگ است یادآور پندها و‏‎ ‎‏قهرمانی جهاد. و جانهای بلند از یاد‏‎ ‎‏قهرمانان پرورش می‌‌‌ یابند و ما [همۀ‏‎ ‎‏مسلمانان] امروز بیشتر از همیشه در مرحلۀ‏‎ ‎‏انقلابی خود به چنین یادآوری نیازمندیم.»‏

‏(ص 138 ترجمه).‏

‏این سخن را که این نویسندۀ روشن‌بین در‏‎ ‎‏56 سال پیش نوشته است، سخن هزار سال‏‎ ‎‏پیش (در سال 352 هـ .ق عضدالدوله‏‎ ‎‏عزاداری حسینی را در بغداد و دیگر شهرهای‏‎ ‎‏عراق معمول داشت) بوده است، سخن امروز‏‎ ‎

حضورج. 11صفحه 102
‏نیز هست و سخن فردا نیز خواهد بود.‏

‏و در پایان چند بیت از آن قصیده را برای‏‎ ‎‏حسن ختام در این جا می‌‌‌ آورم:‏

‏بر آرامگاه به خون خفتگان لحظه‌‌‌ ای درنگ کردم‏‎ ‎‏همگی خواستار به سر رسانیدن پیمان بوده، با‏‎ ‎‏مرگ به مبارزه برخاسته بودند‏

‏می‌‌‌ گفتند: انتقام خون ما گرفته نشده، به خواب‏‎ ‎‏رفته‌‌‌ اند‏

‏ما خواستار انتقامی هستیم که تشنگی را با خون‏‎ ‎‏سیراب کند‏

‏پهلوهای تشنه را به آبیاری پردازد و انتقام ما را‏‎ ‎‏بگیرد‏

[[column]]

[[column]]


‏جانهای تشنه را سیراب کند و ما را سرافراز و‏‎ ‎‏والامرتبه سازد‏

‏گفتم: هان با شما هستم! شادابیها و جوانیها‏‎ ‎‏کجا رفتند؟‏

‏گفتند: پوسیدگی همه را درهم پیچید‏

‏گفتم: هان با شما هستم، به سر رسانیدن پیمان‏‎ ‎‏برای چیست؟‏

‏آیا در قبرها هم‌ آهنگ انتقام وجود دارد؟‏

‏این خداست که داوری باید به پیشگاهش برد‏

‏و این خداست که دادگر دادرسیهاست‏

‏همچنان که سرهای خود را به سوی من بر‏‎ ‎‏می‌‌‌ گردانیدند، گفتند:‏

‏امتها کارهای گران را با نگاهی به آتش کشند.‏

حضورج. 11صفحه 103