مجله کودک 459 صفحه 9

مریم با شما کار دارد!» امام فرمود: «با من چه کار دارد؟ چرا خودش نمیگوید؟» مادرم گفت: «رویش نمیشود! از سفر مشهد برای شما یک سوغاتی آورده و میخواهد به شما بدهد!» امام رو به من کرد و فرمود: «بیا دخترم، ببینم چی آوردی؟!» من جلو رفتم و گفتم: «آقا، من برای شما عطر آوردهام که شما وقت نماز به خودتان بزنید!» همین که من این را گفتم، امام جانمازش را باز کرد و عطری را که میان آن بود، برداشت و شیشهی عطر مرا به جای آن گذاشت. بعد هم شروع به تعریف کرد و گفت: «بَه بَه! بَه بَه! چه بوی خوبی دارد! من چنین عطر خوبی تا به حال ندیده بودم. عطر تو خیلی عالی است. تو چه طور یک چنین چیزی را انتخاب کردی؟» بعد، امام، کمی از عطر من به خودش زد و مرا بوسید و از من تشکر کرد. آن قدر خوشحال شده بودم که حد و اندازه نداشت. احساس میکردم که بهتر و قشنگتر از کارِ من در دنیا هیچ کاری وجود ندارد! آخر سر، امام، عطر خودش را کنار گذاشت و به جای آن عطر مرا در جانمازش قرار داد و گفت: «لازم شد که غیر از وقت نماز، در وقتهای دیگر هم این عطر را به خودم بزنم، چون خیلی خوشبوست!» * محاسن: ریشها، موهای صورت مردها. Õ نام گل: پرنس کارنیوال Õ ارتفاع: 40 سانتیمتر Õ زمان گلدهی: اوایل بهار Õ سال پیدایش: 1930

مجلات دوست کودکانمجله کودک 459صفحه 9