مجله کودک 459 صفحه 17

را خوب ببیند. حتماً باز گذاشتی رفته. تورج گفت: داداشی! داداشی! کاشکی برای پنبه قصه نمیخواندیم. حتماً دندانش بلند شده؛ رفته؛ نه؟ گفتم: شاید هم کلهاش بزرگ شده و عین باسوادها شده! مامان گفت: شاید هم رفته سواد یاد بگیرد؛ کسی چه میداند. تورج در حالیکه ناله میکرد گفت: نکند غول به جای لوبیا پنبه را خورده باشد هان؟ گفتم: غول که لوبیا نمیخورد تورج جان! حالش خراب میشود. پنبه را هم نمیخورد. تورج با آه و ناله و گریه گفت: حالا چه کار باید بکنیم؟ مامان! من پنبهام را میخواهم! وای کجا رفت؟ من کاغذی را که توی قفس گذاشته بودم؛ برای تورج خواندم. گفتم: تورج! پنبه رفته و یک یادداشت برای ما گذاشته. تورج گفت: وای چی نوشته داداشی! گفتم: نوشته: من رفتم توی کتابها کمی هوا بخورم. شاید هم رفتم توی باغ بابابزرگ که یک جای خوب و بیقفس است. دلم تنگ شد وقتی که بابابزرگ رفت. سلام من را به تورج برسان. شاید هم رفتم توی آسمان. رفتم دندانهایم را درست Õ نام گل: الکترا Õ ارتفاع: 25 سانتیمتر Õ زمان گلدهی: اوایل بهار Õ سال پیدایش: 1905

مجلات دوست کودکانمجله کودک 459صفحه 17