مجله کودک 459 صفحه 35

برگردی.» و او را به مزرعهی پدرش برگرداند. پدر، در حال شخم زدن زمین بود. غول جوان نزد او رفت و گفت: «پدر، من شستی هستم، ببین چقدر بزرگ و قوی شدهام.» کشاورز ترسید و گفت: «نه تو پسر من نیستی، از پیش من برو!» - ولی پدر، من واقعاً پسر تو هستم. بگذار زمین را برایت شخم بزنم. - نه، نمیخواهم شخم بزنی. زود از اینجا برو. ولی از آنجا که پدر از پسر میترسید، خیش را رها کرد، رفت و در گوشهای نشست. پسر هم خیش را برداشت و چون فشار دستش زیاد بود، خیش بیشتر از اندازه به عمق زمین فرو رفت و زمین را کند. کشاورز از ناراحتی فریاد زد: «اگر میخواهی شخم بزنی، نباید خیش را زیاد فشار بدهی.» پسر اسبها را باز کرد و خودش به جای اسبها خیش را کشید و گفت: «پدر، حالا به خانه برو و به مادر بگو که یک ظرف بزرگ غذا بپزد. کار من که تمام شد، به خانه میآیم.» کشاورز به خانه رفت و پیغام پسر را به زنش رساند. زن هم یک قابلمهی بزرگ غذا پخت. پسر، یک خیش در دست راست و یک خیش را در دست چپش گرفت و دو قطعه زمین را همزمان با هم شخم زد. وقتی کارش تمام شد، به جنگل رفت و دو درخت بلوط را از ریشه درآورد و روی شانهاش گذاشت، بعد اسبها، خیشها و درختها را مثل یک دسته کاه به خانه برد. وقتی پسر وارد حیاط شد، مادرش او را نشناخت و پرسید: «این مرد به این بزرگی، کیست؟»... آنچه که خواندید قسمتی از قصه «خواهش بیجا» بود که در مجموعه «قصههای شب» چاپ شده است. این کتاب به بهای 2500 چاپ و منتشر شده است. Õ نام گل: ملکه سبا Õ ارتفاع: 60 سانتیمتر Õ زمان گلدهی: اواخر بهار Õ سال پیدایش: 1944

مجلات دوست کودکانمجله کودک 459صفحه 35