مجله کودک 471 صفحه 13

شبیه به این قبیل کارها از این گونه مسائل هم با خود به همراه دارد. البته من همیشه سعی میکنم طوری رفتار کنم که آنها زیاد از بابت کارهایی که انجام میدهم نگرانی نداشته باشند. Õ روزی که برای انجام یک کار بدلکاری به سر صحنه میروید مادرتان چند بار به شما تلفن میکند؟ بله دقیقاً. هنوز هم که هنوز است این کار را انجام میدهند. دروغ نگویم روزی بوده است که ده بیست بار به من تلفن کردهاند. تا اینکه دیدم نه، اینطوری نمیشود. فکری کردم. یک روز که قرار بود ماشینی را چپ کنم از پدر و مادرم دعوت کردم تا به سر صحنه بیایند و با چشمان خود ببینند که قبل از سوار شدن من به اتومبیل و راندن آن چه مقدار از مواد ایمنی رعایت شده و چه کارهایی صورت گرفته است. گاردکشیهای داخل ماشین را به آنها نشان دادم و توضیحات لازم را به آنها دادم تا خیالشان را راحت کنم. بعد از این کار احساس کردم خاطرشان مقداری آسوده شده است، البته مقداری، وگرنه هنوز هم معلوم است که همچنان نگرانیهایی دارند. به هر حال پدر و مادر هستند دیگر. Õ صحبت را با یادی از پیمان ابدی شروع کردیم. در انتها نیز از او یاد کنیم. از روز حادثه بگویید. پیمان رانندگی یک اتوبوس را برعهده داشت. اتوبوسی که قرار بود در حین سقوط به ته دره آتش بگیرد. پیمان یک کوکتل مولوتوف به همراه داشت، یکی از آنها هم دست من بود که بیرون از اتوبوس ایستاده بودم. اتوبوس به لبه پرتگاه رسید، همه چیز به خوبی پیش میرفت تا اینکه... به یکباره دیدم یکی از بچههای گروه فریاد میزند... دو سه ثانیه طول کشید تا خودم را به پیمان رساندم... بالای اتوبوس در حال سوختن بود و پیمان زیر اتوبوس مانده بود... در بعضی از شرایط دیگر مغز آدم به خوبی کار نمیکند، درست نمیفهمیدم دارم چه کار میکنم، به زیر اتوبوس رفته بودم و داشتم تمام سعیام را میکردم که آن را از روی بدن پیمان بلند کنم... کارل بنز کارل بنز آلمانی و همسرش «برتا» مدتها بر روی موتور خودرو کار میکردند. آنها خودروی خود را به شکل سهچرخه ساختند. موتور سهچرخه آنها دارای قسمتی بود که با آب خنک میشد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 471صفحه 13